ما جان باختگان بر گذر عمر خودیم
که در جبر زمان و مکان گیر کرده ایم
ماهمه روی دوپا راه میرویم که همه به اسم اشرف مخلوقاتیم
روزی اشرف تصمیم گرفت با الاغی رفع حاجت خلاص شود
الاغ را تمام شد گوسفندی را شروع کرد
الاغ و گوسفند که باهم درد دل بیان میکردند به روباه پیر پناه بردند
روباه که با اشرف رفیق بود مکار جنگل و بیشه بود
هردوی داستان را از آغاز حفظ بود
با دست چپش امضایی بر اعدام الاغ و گوسفند زد
نیستی را بر هستی آنان کرد تا قاصدکهای پیام آور نفهمند
اشرف که همان اشرف مخلوقات بود خود در نقاب روباه پیر همیشه در کمین بود
بگویمتان پندو اندرزی
راهتان را نگاه دارید همیشه از هر روباهی
پدرام پروانه