شبهجزیرهای ۲۵ میلیون نفری در شمالشرق آسیا که ۷۵ سال است ۳ نسل از “کیم”ها بر آن حکومت میکنند. آگاهی از واقعیت آنچه پشت پرده آهنین آن میگذرد همواره برایم جذاب و البته دشوار بوده است.
اینجا چکیدهای از دانستههایم را همرسانی میکنم.
تاریخ معاصر شبهجزیره کره، با اشغال(۱۹۰۵) و خشونت ناشی از میلیتاریسم بیرحمانه ژاپن در نیمه نخست قرن بیستم گره خورده است. رخدادهایی چون به بردگی جنسی گرفته شدن زنان کرهای توسط ژاپنیها، زخمی ژرف در حافظه تاریخی مردم هر دو کره بر جا گذاشته و هنوز گهگاه نشانههای آن بروز میکند.
نقطه عطف بعدی، ۱۹۴۵ و شکست ژاپن است. پارتیزانهای کمونیست به رهبری “کیمایلسونگ” با حمایت شوروی بخش شمالی شبهجزیره را به سیطره گرفتند و جنوب به آمریکاییها رسید. مدار ۳۸ درجه شمالی مرز دو کره شد؛ حفاظت شدهترین مرز جهان که هنوز هم پابرجاست.
بد نیست کمی از کیش شخصیت خاندان “کیم” بگوییم. در ادبیات رسمی کرهشمالی “کیمایلسونگ” پدر بزرگ رهبر کنونی، مرتبه خدایگانی دارد و با اینکه در ۱۹۹۴ مُرد، رئیس جمهوری ابدی خوانده میشود. داستان تولدش هم با پدیدههای عجیب و غریب مثل شکافتن خورشید و طلوع ستاره دنبالهدار عجین شده است.
جالب است بدانید این خدایزمینی که مجسمه غولآسای خود و پسرش در مرکز پیونگیانگ معبد حکومتی و جایگاه تعظیم و تقدیم دستهگلهای مردمی است که تا کمر خم میشوند، از ارتفاع میترسید و تنها با قطار ویژه خود به سفر میرفت. ۸ ژوئیه سالمرگ او را “بزرگداشت زندگی ابدی رهبر کبیر” مینامند.
سفر به کرهشمالی بسیار سخت و یکی از آرزوهای محقق نشده روزنامهنگاریم است. ارتباط با دیپلماتها هم بسیار محدود و دشوار است. بارها تلاش کردم با سفیرشان گفتگو کنم اما نشد. تنها دیدارم با سفیر کرهشمالی اما در نوع خود جالب و شنیدنی است و روزنهای به آنچه در آنجا میگذرد باز میکند.
اواخر ۹۶ دبیر سیاسی #شرق بودم. یک روز از نگهبانی خبر دادند سفیر کرهشمالی به روزنامه آمده و میخواهد تو را ببیند! با شگفتی به استقبالش رفتم. مردی بود به نسبت بلند قد با پوست زردتیره و کت و شلوار رسمی که پرچمی کوچک روی آن نصب کرده بود. علاوه بر مترجم یک کرهای دیگر هم همراهش بود.
پس از آشنایی مرسوم، سریع رفت سر اصل مطلب. یک نسخه از روزنامه دیروز را که همراه داشت نشانم داد. در صفحه آخر، به مناسبت دیدار ترامپ و “اون” کاریکاتوری چاپ شده بود. گفت میخواهم اعتراض رسمی دولت و ملت کره را به اطلاع شما برسانم. با اینکه چنین کاری غیرمعمول بود خونسرد گوش کردم.
پاسخ دادم چنین چیزی غیر مرسوم است و تا به حال سابقه نداشته شاهد چنین واکنشی از سوی سفیر هیچ کشور دیگری باشیم اما به هر حال حاضریم اعتراض شما را در شماره فردای روزنامه چاپ کنیم. فکر کردم موضوع خاتمه یافته اما اشتباه میکردم.
دستانش را به علامت منفی در هوا تکان داد و گفت: شدت علاقه مردم کره به رهبرشان به حدی است که از این کاریکاتور بسیار ناراحت شدهاند برای همین از شما میخواهیم تمام نسخههای این شماره از روزنامه را جمعآوری و معدوم کنید! هاج و واج ماندم. گمان کردم مترجم در انتقال مفهوم اشتباه کرده.
از مترجم خواستم منظور سفیر را دوباره جویا شود. دوباره پرسید و همان بود. مانده بودم چه بگویم. آخر سر گفتم همین امروز در روزنامههای آمریکا که رهبرتان با رئیسجمهوریاش دیدار کرده صدها کاریکاتور با همین مضمون چاپ شده. میخواهید همه آنها را هم جمعآوری کنید؟! گفت آنجا سفیر نداریم.
گفتم این کار از نظر ما علاوه بر اینکه نادرست است نشدنی هم هست چون روزنامهها الان فروش رفته و دست مردم است. گفت ملت ما انتظار دارد در این زمینه از هیچ تلاشی دریغ نکنید. دیدم هر فنی میزنم سریع بدلش را رو میکند. انگار ضبط صوتی بود که یک نفر دائم دکمه تکرارش را فشار میداد.
هر تلاش و استدلالی بیفایده بود. آخر سر برای خلاص شدن از دستش گفتم بسیار خوب! من اعتراض و درخواست شما را به اطلاع مسوولان ارشد روزنامه میرسانم. گُل از گُلش شکُفت و خوشحال، دست داد و خداحافظی کرد. احتمالن رفت که به مرکز تلگراف دیپلماتیک بفرستد و شاهکارش را به اطلاع برساند.
برگردیم سر بحث اصلی. علاوه بر خبرهای یکسویه حکومتی، تنها صدای متفاوت در مورد آنچه در کره شمالی میگذرد خاطرات فراریان از این کشور است. من ۳ کتاب از آنها خواندهام؛ “آکواریومهای پیونگیانگ”، “فرار از اردوگاه ۱۴”و “رهبر عزیز” اینها دریچهای به شرایطی باور نکردنی پیش چشمم گشود.
آکواریومهای پیونگیانگ، داستان یک خانواده کرهای ساکن ژاپن است. پدربزرگ ثروتمند که عقاید کمونیستی دارد در دهه ۶۰ به ندای حکومت زادگاهش پاسخ میدهد و با همه دارایی و خانوادهاش به کره باز میگردد. این خانواده پس از مدتی مغضوب شده و همگی به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشوند.
دلیل کره شمالی، جرم سیاسی، موروثی و ژنتیک طبقه بندی میشود برای همین اگر پدر یک خانواده “دشمن مردم” تلقی شود کل خانواده مشمول مجازات شده و روانه اردوگاه میشوند. تراژدی “کانگچول” هم همین است و او در نوجوانی به اردوگاه تبعید میشود.
در “فرار از اردوگاه ۱۴” اما ابعاد تراژدی فراتر از حد تصور آدمی است. تا پیش از خواندنش نمیدانستم در کرهشمالی هستند کسانی که چون پدر و مادرشان زندانیاند در اردوگاه به دنیا آمده و هرگز جهان آنسوی سیمهای خاردار را نمیبینند. اینان حتا از ابتداییترین تجربههای بشری محروماند.
بسیاری از این کودکان حاصل تجاوز نگهبانان به زنان زندانیاند و چون هرگز جز اردوگاه چیزی دیگری را تجربه نکردهاند فکر میکنند همه جهان شبیه همانجاست. این بچهها مثلن هرگز پدیدههای سادهای مثل تلویزیونحتا تلویزون دولتی کره را ندیدهاند و از وجود آن بیخبرند.
“رهبر عزیز” اما با دو کتاب دیگر متفاوت و از برخی جنبهها مهمتر است چون نویسنده آن نه یک محکوم فراری یا شهروند عادی کرهشمالی که فردی از لایه نازک و به شدت برگزیده کادر رهبری حزب است. کسی که برای رهبر شعر حماسی میسراید و از بسیاری از رازهای مگو، با خبر است.
شرح چگونگی دیدار ” جَنگجینگسونگ” با “کیمایلسونگ” پدر رهبر کرهشمالی و چگونگی برکشیده شدن او در ساختار متصلب/حامیپرور حکومت به همراه آنچه از پشت پرده حکومت برملا میکند بسیار جذاب است و تا جایی که من میدانم در منبع دیگری سراغ نمیتوان گرفت.
و اما راه فرار؛ جنوب، همانجایی که ترامپ یک قدم در آن برداشت و با “اون” خوش و بش کرد به شدت حفاظت شده و غیر قابل فرار است. میماند شمال و مرز چین. یک رودخانه و پل مرزی جایی است که فراریان شانس خود را امتحان میکنند. دستگیری مساوی اعدام است. عبور از مرز هم لزومن به معنی نجات نیست.
بسیاری از فراریان در چین به زندگی شبهبردگی میافتند. تبدیل دختران جوان به کارگران بردهوار جنسی اتفاقی معمول است. اما تعدادی اندکی هم هستند که به کمک سازمانهای مردمنهاد و دولت کرهجنوبی سرانجام نجات پیدا میکنند. انگشتشمار خوششانسهایی که این کتابها داستان زندگی آنهاست.
نوشته مازیار خسروی