کرم ابریشم
در بهاری زیبا کرم ابریشم مشغول خوردن برگ درخت بود ،که نگاهی به شاخه باال که برگ
های زیادی برای خوردن داشت اونو متوجه اسمان کرد کرم اسمون رو دید و از خزیدن بر
روی شاخه احساس خستگی کرد حتی دیگه از خوردن برگ ها هم تنفر پیدا کرد فکر پرواز
تمام وجودش رو به خودش مشغول کرده بود هر روز با خود میگفت چرا من نباید پرواز کنم
این چرا و چرا گفتن ها اونو از خوردن و محیطی که در اون زندگی میکرد و مجبور بود برای
خوردن برگ روی شکم خودش بخزه متنفر کرد و اون هر روز ضعیف و ضعیف تر میشد هر
روز دنبال دلیل و گلایه از شرایط کنوی خودش بود اری او داشت با این روحیه زندانی اطراف
خودش بوجود می اورد که دیگر حتی قادر نبود روی شاخه به زندگی قبلی خودش ادامه بده
یک روز که در کنج شاخه ای که خوابیده بود بیدار شد دید حتی قادر به دیدن اطرافش
نیست اری او پیله همون زندان خویش رو برای خودش ساخته بود اندوه سراسر وجودش را فرا
گرفت میخواست تلاش کنه که خود را به محیط قبلی خود برسانه چون از محیط جدید
میترسید و در این حال بود که بخواب رفت چند روز بعد وقتی به خودش امدبا اندکی تلاش
موفق شد پیله را بشکافه و با شگفتی فروان متوجه شد دیگه اون کرم خسته از خزیدن نیست
او قادر بود که پرواز کنه به پرواز پرداخت در پرواز متوجه شد که محیط قبلیش، اون درخت
چه جای کوچکی برای زندگی او بوده و به پرواز عاشقانه خویش ادامه داد،ماییم سازندگان و
زندانبانان خویش طبق سنت قدیم کرم ابریشم هرچند پروازی نباشد اما سنتی است برای اثبات خویش
بهداد فردوس