چرا انسان ها مذهبی میشن؟

سوال به ظاهر ساده ای است. از آدمهایی که زیاد اهل فکر و تفکر نیستند بپرسی مث برق جوابتو میدهند. اگر مذهبی باشن سریع میگن “خب ذات انسان در مقابل خالق توانا و خداوند عالم هستی همیشه سر تعظیم فرود آورده و آفریننده خودش رو پرستیده و باید هم اینطور باشد. بدون خداپرستی زندگی انسان ارزشی ندارد، پرستش نکنی میری جهنم. وظیفه آدمهاست که خالق خودشون رو بپرستن” و خلاصه از همین حرفها که ما همه امون شنیدیم.

و اگر مذهبی نباشن آنها هم بلافاصله سریع واست توضیح میدن که “ای بابا. مذهب افیون خلق و برای خر کردن مردم اه. گردن لکفتها و خان ها و شاهزاده ها و سلاطین یوغ مذهب رو گذاشتن رو شونه های افراد کم شعور که ازشون سواری بگیرن. نه خدایی هست نه پیغمبری نه امامی. اینا رو واسه یک مشت آدم ساده لوح سر هم کردن” و از این قبیل جوابها که اینها رو هم همه صدها بار شنیدیم.

اما واقعا مردم چرا مذهبی میشن؟ دو خواهر ایرانی میشناسم که فاصله سنی اشون هم یکی دو سال بیشتر نیست. از بچگی عین هم زندگی کردن، یک مدرسه و دبیرستان رفتن، پدر و مادر در یک شرایط بزرگشون کردن، یک جور تربیت اشون کردن و غیره. از زمان تین ایجری این دو خواهر با هم تفاوت باوری عمیقی داشتن. خواهر بزرگ شدید و غلیظ مذهبی و شاید بشه گفت حزب اللهی بود. چادر و چاقچور و نماز و روزه و سفره حضرت عباس و جمکران و غیره. در وفات خمینی گریه میکند، از تمامی اعمال ج. ا. صد در صد دفاع میکند و هر گونه انتقادی از ج. ا. حتی از طرف کسانی که روزی انقلابیون دو آتشه مذهبی بودند “کار دشمن” میدونه. خواهر کوچکتر ۱۸۰ درجه متفاوت. از هر چی آخوند و مذهب و روضه خوانی و قرآن و خلاصه هر چی بوی مذهب میده تنفر و انزجار داره. یک بار به من گفت “شاید باور نکنین، اما وقتی مجبورم چادر سر کنم یا به قرآن گوش بدم جدی جدی بهم حالت استفراغ دست میده، یعنی چندین بار تا حالا بالا آوردم. تو تلویزیون تصویر آخوند که میبینم انگار تو یه اتاق با یه افعی یا عقرب تنها افتادم. حالم بد میشه”.

مردی را میشناسم که در بازار کسب و کاری دارد و اوضاع مالی اش توپ اه. بسیار زیرک و مردم شناس و مدبر است. یک تومنی رو تو هوا میزنه. به هیچ کس حتی به پسران خودش اعتماد ندارد و نمیگذارد بدون حساب و کتاب چک ببرند بانک. یکی از بیزینس هایش آنتیک فروشی است. یک تیم زبل دارد که اجناس معمولی را از مردم میخرند، کمی با روشهای تقلبی روی جنس کار میکنند و آنها را “آنتیک” میکنند و میفروشن. برای درآمد بیشتر هر کاری که روی مرز دزدی و خلافکاری است میکند. آدمهای بدبخت و بی بضاعت را ازشون حسابی بیگاری میکشد و دست آخر دق مرگشان میکند تا دو تومان دستمزد کارگر را که حق آن بیچاره است کف دستش بگذارد آنهم با هزار منت. اول بیعانه میدهد و میگوید هفته دیگر بیا بقیه اش را بگیر. هفته دیگر کارگر و عمل با التماس و زاری دو تومن دیگر از او میگیرند و خلاصه خون جگرشان میکند. اما در مراسم و اماکن مذهبی میشود عاشق و شیفته امام رضا، نوکر سینه چاک امام حسین، اولین گریه کن و توسرخود زن ضربت خوردن علی و غیره. برای مذهب هم خوب هم پول خرج میکند. به تکیه ها پول میدهد، قیمه امام حسین او در منطقه معروف است چون هم کیفیت آن بالاست هم تمامی ندارد. چنان برای امام غایب گریه میکند و گل و خاک به سر میریزد که گاهی مردم زیر بغلش را میگیرند که بلایی سر خودش نیاورد. در مورد باور مذهبی خودش دروغ هم نمیگوید. از جوانی اینطور بوده و ما که او را میشناسیم میدانیم چقدر باطنا پایبند مراسم و تشکیلات مذهبی است.

آقای دکتری هست تحصیل کرده آمریکا. در همه موردی طرفدار علم و دانش اه اما به مذهب که میرسه هر حرفی رو که آخوندهای صد سال پیش تو رساله هاشون نوشته ان قبول میکنه. از تمام علوم آگاهی خوبی داره: فیزیک میدونه، پزشکی خونده، شیمی بلده، ریاضیات وارده. خلاصه در همه موارد آگاهی خوبی از علوم داره اما یکمرتبه به قول ایرانی ها میزنه تو خاکی مثلا میگه “استخاره کردم سفر فلان جا برم یا نه”. آدم جا میزنه چون انتظار نداری آدمی که معلوماتی داره پایبند این حرفها باشه. یک دختر داره که واسش اسم عربی گذاشته، چادر و مقنعه سرش میکنه، نمیذاره تلویزیون و رادیو نگاه کنه، مرتب واسش از حضرت زهرا و زینب و رقیه و غیره میگه. اونقدر شورش رو درآورده که خانم چادری اش هم کفری شده. میگه بابا این دختر رو داری دیوانه میکنی، بذا یخورده با هم سن و سالاش رفت و اومد کنه اما دکتر ول کن نیست و تو حصر نگه داشته. اما دکتر یکمرتبه غربی میشه. مثلا تو آمریکا حساب بانکی داره، از ایران با استفاده از حساب اش تو بازار بورس آمریکا سرمایه گذاری میکنه تو شرکتهایی که خیلی هاشون اسلحه سازن، خیلی هاشون تو قمارخونه های لاس وگاس سرمایه گذاشتن، بعضی هاشون فیلمهای جنسی میسازن و میدن بازار. اما براش مهم نیست. این دکتر هم مثل بقیه اصلا خودش رو دروغ گو و دودوزه باز نمیدونه. از ته قلب باور داره که زندگی این دنیاش رو از بازار آمریکا تامین کرده و تو اون دنیا حضرت علی و حسن و حسین و غیره میبرندش صدر مجلس تو بهشت.

و دهها مثال دیگر که همه ماها با آنها آشناییم. اما چرا؟ چرا مذهب اینچنین در قلب یک خواهر رسوخ میکند اما دیگری از آن منزجر است؟ چرا یک بازاری کلاش و زورگو در مقابل مذهب میلرزد و گوله گوله اشک میریزد؟ چرا تحصیلکرده ای که همه کارهاش بر اساس منطق اه، از لحاظ باوری حزب اللهی از آب دراومده؟ آیا نیازی است روانی؟ آیا جامعه تلقین میکند؟ آیا ژنتیک است به این معنی که همانطور که موی بعضی از ماها صاف است و موی بعضی ها فر، درون آدمها ژن ای است که آدم را مذهبی میکند؟ از خواندن نظرات تون خوشحال میشم.