هر هفته ساعت ۸.۳۰ شب به وقت ایران، «شهرزاد پورعبدالله» رواندرمانگر در گفتوگوی زنده اینستاگرامی در صفحه اینستاگرام «ایران وایر» درباره یکی از مسائل مربوط به «سلامت روان» صحبت میکند. موضوع این هفته چرایی لزوم انجام تراپی برای مسافران مهاجرتهای اجباری و پناهجویان بود؛ همانهایی که زندگی بر دوش گرفتند و راهی مقصدی دیگر شدند. جامعه هدف بحث این هفته، کسانی هستند که دیگر نمیتوانند به وطنشان بازگردند.
***
برای بسیاری از آنهایی که ترک وطن کردهاند، مهاجرت میتواند به تجربهای تروماتیک تبدیل شود. بسیاری از آنها ممکن است زخمهای مسیر پرخطر، خاطرات و نوستالژیهای خود را همچنان در کولهبارشان حمل کنند؛ بدون آنکه به درمان آن زخمها پرداخته باشند. آیا این زخمها پاکشدنی است؟
- چرا مهاجرت میتواند تجربهای تروماتیک باشد؟
مهاجرتهای تحمیلی سختیهای بیشتری دارد. این مدل مهاجرتها یا پناهندگیها حس از دست دادن خانه است. داشتن پاسپورت ملیت و هویت فردی حساب میشد و این افراد این هویتشان را از دست دادهاند و خانه برایشان دستنیافتنی است. انگار که ریشهشان در جایی دیگر است و خودشان جای دیگر. قطع ارتباط با ریشه ترس خشک شدن میدهد. خصوصا که جامعه میزبان مشکلات خودش را دارد و توانایی افراد برای تطبیق با محیطهای جدید، متفاوت است. بستر مهاجرت هم میتواند افراد را به مشکلاتی مثل اضطراب و گمگشتگی بکشاند. مثلا کسانی که ماهها یا حتی سالها در راه بودند تا به مقصد خود برسند. مثل پناهجویانی که در ترکیه هستند و سالها منتظر ماندهاند؛ نه زبان ترکی یاد گرفتهاند و نه در فرهنگ آن جامعه ادغام شدهاند؛ انگار در برزخ ماندهاند. آنها حتی چشماندازی ندارند. بسیاری در مسیر پناهجویی عزیزانشان را از دست دادهاند. شرایط این پناهجویان و مهاجران با آنهایی که با ویزا مهاجرت کردهاند، متفاوت است و میتواند تجربهای تروماتیک شود.
- در واقع با سه دسته افراد مواجهایم؛ آنهایی که به مقصد رسیدهاند و در پی ادغام در جامعه میزبان هستند، آنهایی که کشورهای دوم مثل ترکیه ماندگار شدهاند تا تکلیف آیندهشان مشخص شود و آنهایی که در مسیر بهسر میبرند؛ کمپها، جنگلها و خیابانها. آیا آسیبهایی که این افراد متحمل شدهاند، قابل جبران است؟ مثلا با تراپی.
در هر گروهی اگر تروما پردازش نشود، مشکلات ایجاد میکند. میتواند علائم جسمی داشته باشند. مثلا افرادی که بیماریهای روانتنی مثل مشکلات گوارشی، دردهای استخوانی، اگزما و بیماریهای خودایمنی پیدا میکنند. یک دلیل میتواند فشارهای روحی روانی باشد که هیچوقت پردازش نشده است. برخی اوقات افراد نسبت به چرایی بروز این مشکلات آگاه نیستند. بعضی اوقات هم این مشکلات به شکل اضطراب زیاد، حملههای پنیک و ترسهایی که نمیشناسند، بروز میکند. اگر این مسائل تشخیص داده نشود و به متخصص مراجعه نشود، در زندگی و سلامت جسمی و روحی افراد مشکل ایجاد میشود. در برخی موارد افراد برای مشکلات جسمی به پزشک مراجعه میکنند و بعد از سوی پزشک به رواندرمانگران ارجاع داده میشوند.
- پناهجویانی که در مسیر پرخطر عبور از مرزها به شکل غیرقانونی قرار میگیرند، کودک و بزرگ با خشونتهای بسیاری مواجه میشوند. شاید برخی بر این باور باشند که کودکان، آن خاطرات تلخ را فراموش میکنند. آیا فراموششدنی و پاکشدنی است؟
ممکن است؛ اما به این معنا نیست که فراموشی کمکی میکند. مکانیزمهای دفاعی چنین نقشی را دارند که اضطراب را کاهش بدهند. وقتی افراد در شرایط سختی قرار میگیرند، برای اینکه نترسند و امیدشان را از دست ندهند، از مکانیزمهای مختلف استفاده میکنند. بچه میتواند عادت کند مسائلی را که آزارش میدهد، فراموش کند. افراد بالغی هستند که از کودکی هیچ به خاطر ندارند. افراد ناخودآگاه تصمیم میگیرند آنچه را آزار میدهد، پاک کنند. مشکل این مکانیزم این است که افراد را بیحس میکند؛ میگویند مثلا حتی وقتی به جایی هم برخورد میکنند و بدنشان کبود میشود، نمیدانند کی و چرا این اتفاق افتاده. از نظر فیزیکی هم بدن سِر میشود. افرادی هستند که در ارتباط با خود نیستند؛ خستگی و تشنگی و عصبانیت خود را هم متوجه نمیشوند. بعضی اوقات میپرسم که حستان چیست؟ اما نمیدانند چه حسی داشتند. کودکی که فراموشی یاد میگیرد، کمک میشود ادامه حیات دهد؛ ولی ممکن است در مرحلهای این مکانیزم کار نکند و او را در موقعیت دشواری قرار دهد.
- نقطهای که میتواند در سالهای آینده کودک را به خاطرات فراموششده برگرداند، چیست؟
مثلا اتفاقی که فرد را در حال و هوای مشابه قرار میدهد. مثلا پناهجویی را تصور کنید که در این مسیر برادرش را از دست میدهد. حالا سالها بعد برای یک شغل یا ازدواج تقاضا داده است و با پاسخ منفی روبهرو میشود. اگرچه بیربط به نظر میرسد؛ اما «از دست دادن» میتواند فرد را دچار افسردگی یا حملههای عصبی کند.
- آیا با مراجعهکنندگانی مواجه شدید که چنین شرایطی داشتند و برای انجام تراپی مقاومت کردهاند؟ چرایی این مقاومت چیست؟
برخورد با تروما پیچیده است. هر رواندرمانگری شاید نتواند با تجربهای تروماتیک برخورد کند. مثل میدانِ مین میماند. هرکسی نمیتواند زمین مینگذاری شده را پاکسازی کند. رواندرمانگری که نمیداند چطور با تروما کار کند، میتواند مشکلزا باشد. یکی از زندانیان سیاسی سابق به تراپیستی با ملیت دیگر مراجعه کرده بود؛ اما برخوردهای رواندرمانگر اغراقآمیز بود و حتی به گریه افتاد. فرد احساس میکرد که انگار حساسیتهای افراد عادی را نداشت و بخش انسانیاش حذف شده که چنین خشونتهایی را طاقت آورده بود. از طرفی فرد دچار این احساس شده بود که رواندرمانگرش را آزار داده است. در واقع یک تراپیست که بقچه ترومای یک مراجعهکننده را باز میکند، باید بداند که چطور با آن کار کند و بعد هم ببندد.
- بسیاری از افراد هستند که بعد از مهاجرت اجباری یا عبور از مسیر پناهجویی به مقصد رسیدهاند و نمیخواهند دفتر گذشته را باز کنند. این نوعی مقاومت اگر محسوب شود، آیا میتواند عواقب روحی روانی بیشتری برایشان داشته باشد؟
در اغلب موارد بله. اما افراد در مقابل مسائل واکنشهای متفاوتی دارند. برخی احساس میکنند مواجه شدن سختتر از نادیدهگرفتن است. اگر یک نفر آمادگی صحبت کردن درباره تروماهایش را ندارد، نباید مورد فشار قرار بگیرد. برخی افراد هم از شبکه حمایتی خوبی برخوردار بودند و توانستهاند محیط امنی برای حرف زدن و تخلیه بار عاطفی پیدا کنند. بعضیها هم این نظر را دارند که به غریبه نمیتوان اعتماد کرد و احساس میکنند مورد ترحم قرار خواهند گرفت. برخی دیگر تحت تاثیر فرهنگهایی قرار دارند که صحبت کردن از مشکلاتشان به معنای ضعف است و برای همین مقاومت دارند و احساس میکنند به معنای نیاز به دیگری داشتن است.
- در مسیر پناهجویی سازمانهای بینالمللی و نهادهای مدنی در کشورهای مختلف و کمپها برای پناهجویان و مهاجران روانپزشک و رواندرمانگر اختصاص میدهند که با زبان دیگری صحبت میکند. در برخی موارد مترجم برای آنها در نظر گرفته میشود. آیا در شرایطی که دسترسی به رواندرمانگر به زبان مادری وجود ندارد، این روش موثر است یا حداقل، بهتر از نبودِ رواندرمانگر نیست؟
اینجا دو مساله مطرح است؛ نهادی که تراپیست را در اختیار قرار داده و همچنین برخورداری از مترجم. افراد برای قبولی درخواست پناهندگی، ناچارند پروندههایی ارائه دهند که ثابت شود در خطر مرگ یا پیگرد سیاسی بودهاند. بسیاری از افراد اما به این دلایل پناهنده نشدهاند. اگر ما هم قبول داشته باشیم که هرکس حق دارند هرکجا پناهنده شود، قوانین حرف دیگری میزند. اگر نهادی دولتی این جلسات را برنامهریزی کرده باشد و مترجم هم برای همان نهاد کار کند، از آنجایی که پناهجو نمیتواند واقعیت زندگی خود را بگوید، مشکل ایجاد میشود. اساس تراپی روی واقعیت است. مثلا اگر پناهجو بخواهد درباره خشونتهایی صحبت کند که در مسیر پناهجویی مواجه شده، میتواند واقعیت را بگوید. ولی اگر سوال چرایی خروج از کشور باشد، ممکن است نتواند واقعیت را بگوید. برای همین رابطه اعتماد میان رواندرمانگر و پناهجو مخدوش میشود. اما باز هم به نظر من بودن همین امکان هم بهتر از نبودن آن است. اما چرا بهتر است به زبان مادری و از فرهنگی یکسان باشد؟ برای اینکه بهتر است افراد بتوانند با زبانی خود را روایت کنند که به آن تسلط دارند و میتوانند احساسات خود را روایت کنند. از طرفی ممکن است فرد احساس کند به خاطر تفاوت فرهنگی، حرفهایش درک نمیشود. وقتی فرهنگ درمانگر و درمانجو مثل هم باشد، بسیاری مسائل حل میشود. مثلا اگر درمانجو بگوید صبحها بیدار میشوم «صدقه» میدهم، من متوجه میشوم؛ ولی اگر درمانگر فرهنگ متفاوتی داشته باشد، نیاز به توضیح دارد. این مساله مشکلاتی را هم در پی داشته باشد. اگر رواندرمانگر خودش تراپی نشود، ممکن است تجربیات خود را به روایتهای درمانجو تعمیم دهد و کنجکاوی لازم را نداشته باشد.
- در بسیاری موارد درمانگر یا درمانجو تراپی از راه دور را قبول ندارند؛ مثلا با تلفن یا اسکایپ. شما تجربه چندین سال رواندرمانگری از راه دور دارید. آیا این روش موثر است؟
کار تراپی این است که به فرد کمک کند خود را در سه سطح بروز دهد. سطح بیان احساسات، بیان افکار و شنیده شدن بدون قضاوت. افراد متوجه شوند که سرخوردگیشان حس میشود و بدون قضاوت شنیده میشوند. بعد از عبور این سه مرحله، درمانجو میتواند خود را بشناسد و به درک عمیقی از خود برسد و انگیزههایش را پیدا کند. بعضی اوقات افراد وقتی ضربههای سختی مواجه شدهاند، ممکن است توانمندیهای خود را فراموش کرده باشند. با روایت خود، به توانمندیهایشان آگاه میشوند. حالا اگر تراپیست بتواند به افراد کمک کنند که این سه مرحله را طی کنند، به نظر من مجازی یا حضوری فرقی ندارد. البته ترجیح به مراجعه حضوری است؛ چون زبان بدن هم کمک میکند. مثلا دست مراجعهکننده را میفشارید و دستش عرق کرده و متوجه اضطراب او میشوید؛ فردی پایش را تکان میدهد، دیگری ناخنهایش را میجود، دستهایش را تکان میدهد یا دچار وسواسهایی هستند که در زبان بدن نمود دارد. اما به نظر من، آنچه تعیینکننده نتیجه پروسه درمان است، ارتباط میان درمانگر و درمانجو است؛ اگر این ارتباط بر اساس تعهد، اعتماد، صداقت، و بدون قضاوت باشد، نتیجه میدهد. در غیر اینصورت مراجعه چه حضوری باشد و چه مجازی، انگیزه ادامه از بین خواهد رفت.