پوست شیر سرزمین من؛ همزیستی انگلی و اجباری «اسلام» با «ایران» به پایان خود نزدیک میشود!

ایرانیان را باید تنها ملتی در خاورمیانه دانست که بر اساس تجربه های شخصی کم کم دارند با اسلام خداحافظی میکنند. ریشه این خداحافظی هم گر چه به همان حمله نخستین اعراب به ایران میرسد اما پس از پیدایش تفکر «همرنگ جماعت شو» و «تقیه» ایرانی که در زمان خلافت عباسیان و مطرح شدن سردار ایرانی به نام «ابومسلم خراسانی» به اوج خود رسید ملت ایران دچار از خودبیگانگی شد و در اصل اختراع «شیعه» به عنوان وسیله ای برای فرار از ظلم تازیان بنی امیه، باعث شد ما به مرور زمان هویت تاریخی خویش را گم کنیم و بشویم این چیزی که امروز هستیم.

این خودباختگی و خودبیگانگی که تقریبا از زمان ابومسلم خراسانی آغاز میشود، سرآغاز تولد «شیعه» در ایران است. هنوز هم به درستی معلوم نیست سردار ایرانی که در تاریخ به نام ابومسلم خراسانی معرفی شده است زرتشتی بوده است یا مسلمان؟ عاشق ایران بوده است یا برده تازیان؟

هر چه ما شخصیت تاریخی ابومسلم را واکاوی کنیم این دوگانگی بیشتر و بیشتر میشود. بهزادان پور ونداد هرمزد ملقب به اَبومُسْلِمِ خُراسانی کسی است که سلسله تازیان بنی امیه را سرنگون میکند و‌عباسیان را به قدرت می رساند. این به قدرت رسیدن عباسیان که از نوادگان عموی پیامبر کثیف اسلام بودند، راه را برای به قدرت رسیدن ایرانیان در سیستم خلافت جدید باز میکند و خاندان های استخوانداری چو «برمکیان» در رده های بالای هرم قدرت در خاندان عباسی قرار میگیرند و اینگونه ایرانیانی که زورشان به اسلام خونریز نمی رسید، با استفاده از اختلافات قبیله ای تازیان هویت جدیدی را برای خود درست میکنند تا هم از اتهام «مجوس» بودن رهایی پیدا کنند و هم با ترویج ایده «برابری» عرب و غیر عرب راهی برای کم کردن توحش مسلمانان پیدا کنند.

اگر چه اجداد ما با استفاده از اختلافات قبیله ای تازیان توانستند بنی امیه را سرنگون کنند اما این سرنگونی و رهایی از «موالی»*بودن بهای سنگینی هم داشت و آن چیزی نبود جز سازش با اشغالگران و گم کردن هدف اصلی ( بیرون راندن تازیان از ایرانشهر ساسانی) و خودبیگانگی و تضادی که تا همین امروز هم ادامه دار‌د…

شوربختانه گر چه همکاری ابومسلم با «عباسیان» باعث شد نژادپرستی بیرحمانه تازیان در زمان عباسیان کمتر شود اما همین اختراع و سلاحی که توانست اوضاع ایرانیان را در زمان خلافت عباسیان کمی بهبود ببخشد، هویت ایرانی ما را بلعید و تقیه و دورویی تبدیل شد به بخشی از زندگی ما ایرانیان به زور مسلمان شده.

آنچه که امروز ما از آن به عنوان انفعال و سکوت و‌مماشات مردم با حکومت اشغالگر «جمهوری اسلامی» نام میبریم دقیقا ریشه در گذشته دارد. هر کجا ما مردم عاشق زندگی و رقص و می و زلف یار و رود و جوج با توحش بربرها ( تازیان و مغولان و ۵۷ تیون سرخ و سیاه) روبرو شدیم، سعی کردیم به جای مبارزه تا پای جان ، هویت «مهاجم» را تغییر دهیم و او را از اصل توحش بیاندازیم.

کاخ های عباسیان و علاقه به تجمل و خلافت به سبک شاهان ساسانی نمونه ای از همان تغییر دادن مهاجمان بربر است. همین تفکر اصلاح طلبی که در زمان خاتمی در جمهوری اسلامی به اوج خود رسید، نمونه ای دیگر از تلاش ایرانیان برای تغییر «مهاجم بربر» است. انقلابیون ۵۷ تی گر چه در جغرافیای ایران امروز به دنیا آمده اند اما وقتی آنها آب برتخت جمشید می بندند و نام های ایرانی را ممنوع میکنند و باهر چه ایرانی است دشمنی دارند، نمیتوان آنها را ایرانی نامید.

خمینی گر چه در جغرافیای ایران به دنیا آمده است اما تمام زندگی ننگین و آرمان هایش حول محور اسلام و نابودی ایران گذشت. او با تقیه و دروغگویی و‌جنگ روانی و‌ ترور و استفاده از کمونیست های نادان ۵۷ تی، تنها شانس ایران برای بازپسگیری هویت گم شده خویش را ( دوران پهلوی ها و تاسیس ایران نوین و تقویت ناسیونالیسم ایرانی) از میان برد و در تاریخ این سرزمین او فرقی با عمر و چنگیز ندارد و تنها تفاوتش با آنها به دنیا آمدن در جغرافیای ایران است!

ایران پس از سقوط ساسانیان و اسلام همانند دوقلوهای به هم چسبیده ای هستند که در صورت جدایی، تنها یکی از آنها زنده خواهد ماند. دوران همزیستی انگلی و نکبت بار و مصلحتی و تحمیلی اسلام با ایران رو به پایان است. ورود اینترنت گر چه موفق به براندازی کامل جمهوری اسلامی _ حداقل تا به امروز_ نشده است اما این اختراع غربی باعث شد خرافات اسلام بر همگان نمایان شود و حکومتی که در سال ۵۷ بر قلب ها و ذهن های ایرانیان حکومت میکرد امروز فقط با زور سرنیزه و توپ و تانک بر جغرافیای ایران حکومت کند و اکثریت مردم پس از ۴۳ سال سرانجام فهمیدند که اسلام خوب همانند آخوند خوب وجود خارجی ندارد.

ایران به رنسانس فرهنگی خود نزدیک شده است و وضع موجود نمیتواند بیشتر از این ادامه پیدا کند. نسل جوان ایرانی از جنون گاوی ترمیناتورهای 57 T فاصله گرفته است و اسلام روز به روز در اندیشه این نسل ضعیف تر میشود. انقلاب ذهنی و براندازی اسلام در اذهان ایرانیان اتفاق افتاده است و رویای دیروز پدران مشروطه خواه و روشنفکران آن زمان امروز یک واقعیت تاریخی است. تفکر اسلام حتی در خانه های سران جمهوری اسلامی نیز شکست خورده است و سبک زندگی غربی _ ایرانی فرزندان انگل سران جمهوری اسلامی ( خوک زاده های مثلا آقا زاده) گواه این مدعاست.

اگر چه نسل جوان ایران امروز در میان کشورهای مسلمان منطقه دارای بیشترین استعداد برای رسیدن به دموکراسی است اما همچنان مشکل اصلی پابرجاست!

اینکه اکثریت مردم از دین اسلام زده شده اند یک حقیقت است اما این مخالفت کافی نیست. ما با مشتی بربر طرف هستیم که هم پول دارند و هم سلاح و هم نقشه؛ و در برابر این بربرها هیچ راهی نیست به جز اینکه به قول آقای «ملاجانی» حداقل اعمال «خشونت موقت» را به عنوان یک اصل مهم در مبارزه با جمهوری اسلامی قبول کنیم.

راه براندازی از خیابان میگذرد و در خیابان مهم نیست که شما‌ چقدر فیلسوف و شاعر و رمانتیک هستید و چه عقاید و آرزوهایی دارید!در خیابان مهم این است وقتی اوباش خامنه ای با قمه و اسلحه مردم را سلاخی میکنند، پاسخ مردم چه خواهد بود؟

آیا ما مردم عادی و نسل سوخته پس از انقلاب اسلامی همچنان میخواهیم با شعار مرگ بر این و آن به جنگ قمه و اسلحه برویم؟ آیا همچنان میخواهیم با رویاپردازی درباره «پس از براندازی»، خود براندازی را فراموش کنیم؟ آیا تا کنون دقت کرده اید چرا همه برای پس از براندازی برنامه دارند و قانون اساسی نوشته اند و رهبران مورد علاقه خود را انتخاب کرده اند اما هیچکدام برای خود «براندازی» برنامه خاصی جز گفتن آرزوها ندارند!؟

حکومت جمهوری اسلامی حکومت لات ها و اوباش است. کار لات و اوباش ایجاد رعب و وحشت است و اگر این لات مسلمان هم باشد، بی شک سیاست النصر بالرعب پیامبر تازیان الگویش خواهد بود؛ پس شما با کسی که با قمه و اسلحه منتظر شماست نمیتوانید با «بیانیه» و «نامه» و «ذکر مصیبت» به جنگش بروید.

اگر شما صد تا لیسانس علوم سیاسی و علوم اجتماعی و تاریخ و فلسفه هم داشته باشید، در کف خیابان با ضربه قمه یک لات از پا در می آیید، اما اگر به جای مدارک مورد اشاره کلاس آموزش دفاع شخصی رفته باشید و شال خون کونگ فو داشته باشید و طرز استفاده از شمشیر و اسلحه را بلد باشید، آن‌وقت «شاید» شما برنده دعوا با آن لات در خیابان باشید. آن هم شاید، چرا که یک لات مسلمان فکر میکند اگر بکشد، که برنده است؛ و اگر هم بمیرد، «شهید» است و باز برنده! جنگیدن با کسی که چنین روحیه ای دارد، کار آسانی نیست.

اینکه عده ای مدام فکر میکنند چون اکثریت از این حکومت راضی نیستند پس باید براندازی شود، اشتباه میکنند. برای درک بهتر مطلب شما را به خواندن این خاطره منتسب به اکبر پونز ( گنجی) دعوت میکنم :

پس از تعیین آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان رهبر، در خرداد ۱۳۶۸، او در اولین دیدار اعضای هیئت دولت مهندس میرحسین موسوی با وی، «نظریه رعب» خود را با آنها در میان می‌گذارد. براساس تلقی علی خامنه‌ای از قرآن و تاریخ اسلام، یک اقلیت فداکار با ارعاب و ترور توانست اکثریت خاموش را دور خود گرد آورد و بر آنها حکومت کند.
علی خامنه‌ای به اعضای کابینه مهندس موسوی گفت: «حکومت باید متکی بر یک جمع فداکار باشد. اکثریت مردم در حکومت خاموشند. یک جمع فداکار می‌تواند از طریق ایجاد رعب حکومت را پایدار نگاه دارد»

شوربختانه در دوره ای به سر میبریم که آرمانگرایی در سراسر جهان تضعیف شده است. این روزها خیلی سخت میشود از کسی خواست برای هدفش بجنگد و‌جان فدا کند. زمانه عوض شده است اما با همه اینها راز بقا و تنازع بقا همچنان به عنوان یک اصل ثابت دست نخورده باقی مانده است. ما اگر میخواهیم زنده بمانیم و ایران زنده بماند، هیچ راهی جز خلق کردن وحشتی بزرگ تر از جمهوری اسلامی نداریم!

منبع : وبسایت مشروطه

توضیحات موالی:

موالی که مفرد آن مولی است در زبان عربی واجد چندین معنا است و یکی از مفاهیم آن بنده است.[۱] از سوی دیگر در برخی از کتاب‌های تاریخی و ادبی تمام ملل غیر عرب که تحت تسلط عرب درآمده بودند موالی خطاب می‌شدند.[۲] همچنین عرب‌ها هرگاه مالک بندهٔ خویش آزاد می‌ساخت، ارتباط و پیوستگی میان این دو را پس از آزادی (ولا) و بندهٔ آزادشده را «مولی» می‌خواندند. چنان‌که زید بن حارثه را مولای پیامبر می‌گفتند زیرا محمد او را آزاد نموده‌بود[۲] و البته با توسعه و پیشرفت اسلام به سبب زیاد گشتن بندگان آزادشدهٔ عرب‌ها، طبقهٔ اجتماعی نوینی تحت عنوان موالی پدیدار شد.[۲] با آغاز دوران حکومت امویان که حکومت اسلامی کاملاً به سلطنتی سیاسی تبدیل شد و حکومتی متعصب در عربیت بنیان گرفت، غیرعربان مقام و منزلتی بسیار پست و پایین یافتند و چه اهل ذمه و چه تازه‌مسلمانان غیرعرب از کارگزاران اموی جور و ستم بسیار دیدند و رسماً از سوی خاندان اموی لقب موالی دریافتند. موالی از نیمه دوم سده اول تا نیمه اول سده دوم هجری طبقه و گروهی در جامعهٔ اسلامی آن روزگاران بودند که نژاد و تباری غیر عرب داشتندس و میهن آنان تحت سلطهٔ اعراب درآمده بود و البته این طبقه لزوماً مسلمان نبودند و در میان اینان از اهل ذمه نیز یافت می‌شد و از نظر مقام و موقعیت اجتماعی پس از بردگان و کنیزکان در پست‌ترین طبقهٔ اجتماع قرار می‌گرفتند.