نجات‌دهنده در گور خفته است

زمانی که جرج دبلیو بوش، رئیس‌ جمهوری وقت آمریکا، دستور حمله‌ی نظامی به افغانستان و سپس عراق را صادر کرد و به نوبت حکومت‌های طالبان و صدام حسین را در این دو کشور سرنگون ساخت، خوشبینی زیادی بسیاری از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی را فراگرفته بود. بسیاری از ایرانیان وقتی به هم می‌رسیدند، با لبخندی به هم می‌گفتند: «بوش، بوش می‌آد»! منظور از «بوش» اول رئیس‌جمهوری آمریکا بود و «بوش» دوم را به معنی «بوی او» به کار می‌بردند و می‌خواستند به یکدیگر دلگرمی بدهند و چنین القا کنند که «بوی حمله‌ی نظامی» آمریکا به ایران می‌آید و شر جمهوری اسلامی بزودی کنده خواهد شد!

مدتها از سقوط طالبان و صدام حسین گذشت ولی از «حمله‌ی نظامی» آمریکا به ایران خبری نشد. درست بر عکس، حذف بازیگر قلدری مثل صدام حسین از صحنه‌ی سیاسی خاورمیانه که دشمن خونین اسلامگرایان و بویژه رژیم جمهوری اسلامی بود و سیاست‌هایش تا حدود زیادی تلاش‌های تهران برای جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای را خنثی می‌کرد، باعث شد که جمهوری اسلامی صحنه را خالی ببیند و شروع به دست‌درازی در منطقه کند. این دست‌درازی‌ها علاوه بر جنوب لبنان ، بویژه شامل خود خاک عراق هم می‌شد که در زمان حضور سربازان آمریکایی‌ دچار خلاء حکومت شده و عملا بی‌سرپرست مانده بود و از یکطرف به صحنه‌ی سازمان‌یابی جریان‌های افراطی سلفی و برآمد هیولاهایی چون ابومصعب زرقاوی و ابوبکر بغدادی تبدیل شده بود و از طرف دیگر اکثریت شیعه‌ی آن که سال‌ها از قدرت دور بودند، با پشتیبانی همه‌جانبه‌ی جمهوری اسلامی تلاش می‌کردند قدرت را به چنگ آورند و انحصاری کنند. پس از مدتی هم سیاست‌های جمهوری اسلامی نتیجه داد و بخش بزرگی از عراق عملا به «حیاط خلوت» رژیم فقها تبدیل شد. دولت آمریکا هم منفعلانه چنین روندی را نظاره می‌کرد.

دوره‌ی جرج دبلیو بوش سپری شد و او برای جانشین خود باراک اوباما، خاورمیانه‌ای برجای گذاشت که جنگ و خونریزی آن را ویران کرده و تروریسم و اسلامگرایی مانند سرطان سراپای آن را گرفته بود. سیاست خارجی اوباما بویژه در خاورمیانه غیرفعال بود و از او چهره‌ای بی‌رمق و رنگ‌پریده‌ در میان رؤسای‌ جمهوری آمریکا ساخت. او به عنوان نخستین رئیس‌جمهوری سیاهپوست آمریکا می‌خواست هر طور شده به عنوان دولتمردی صلح‌دوست به تاریخ بپیوندد. به همین جهت خاورمیانه را عملا به حال خود رها ساخت، میدان را در سوریه برای روسیه خالی کرد و سیاست مماشات با جمهوری اسلامی را در پیش گرفت و تصور کرد که با مذاکرات هسته‌ای با تهران و دستیابی به توافقی چندجانبه که بعدها «برجام» نام گرفت، می‌تواند رژیم تهران را سر عقل آورد و جلوی بلندپروازی‌های هسته‌ای و موشکی و فتنه‌انگیزی‌های منطقه‌ای آن را بگیرد!

درست به دلیل همین سیاست غیرفعال در منطقه و کرنش در برابر جمهوری اسلامی، هنگامی که مردم ایران در اعتراضات خیابانی علیه تقلب انتخاباتی در سال ۱۳۸۸ شعار «اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما» سر دادند، در قبال سرکوب خشن این اعتراضات توسط جمهوری اسلامی واکنشی نشان نداد و سکوت کرد و در عمل نشان داد که اگر با «اونا» هم نباشد، با «ما» هم نیست و مردم ایران باید خودشان تکلیفشان را با این رژیم روشن کنند!

همچنین در دوره‌ی اوباما پس از امضای توافقنامه‌ی «برجام» و به پاس آزاد شدن دارایی‌های ایران و دلار‌های نفتی که به حلقوم رژیم سرازیر شد، اگر چه ظاهرا فعالیت‌های هسته‌ای ایران راکد ماند، ولی سیاست ماجراجویانه‌‌اش در منطقه شتاب گرفت، بدون اینکه از سیاست آمریکاستیزی رژیم و شعار «مرگ بر آمریکا» ذره‌ای کاسته شود.

با آمدن دونالد ترامپ به کاخ سفید، رئیس‌جمهوری وارد صحنه شد که با رویگردانی از سیاست اسلاف «گلوبالیست» خود و ملغی کردن برخی از پیمان‌ها و توافقنامه‌ها و خروج از شماری سازمان‌های بین‌المللی، سیاستی «ملی‌گرایانه» در پیش گرفت و نشان داد که «تجارت» برایش در کانون «سیاست» است و طبعا آن «سیاستی» را می‌پسندد که در راستای تامین منافع بلافصل اقتصادی آمریکا باشد. ترامپ ضمن انتقاد از سیاست‌های تسلیحاتی متحدان آمریکا، حتی موجودیت ناتو را زیر سؤال برد و اعلام کرد که آمریکا دیگر حاضر نیست مفت و مجانی نقش «ژاندارم جهانی» را ایفا کند. یکی از توافقنامه‌هایی که آمریکا در زمان ترامپ از آن خارج شد، «برجام» بود.

رژیم جمهوری اسلامی با عملکردی که پس از امضای توافقنامه‌ی برجام از خود نشان داده بود، طبعا نمی‌توانست خوشایند ترامپ و تیم او باشد. اما واشنگتن که قصد ورود به درگیری مستقیم نظامی با تهران را نداشت، تصمیم گرفت به جای تلاش برای «تغییر رژیم» تهران، سیاستی در پیش گیرد که «رفتار رژیم» را تغییر دهد. فهرست مطالبات دوازده‌گانه‌ی مایک پمپئو از جمهوری اسلامی نیز در وهله‌ی نخست تلاشی برای همین «تغییر رفتار» بود. در این مطالبات، واشنگتن صرفا به بازداشتن جمهوری اسلامی از جاه‌طلبی‌های هسته‌ای و موشکی و نیز ماجراجویی‌های منطقه‌ای نظر داشت و نقض گسترده‌ی حقوق بشر در ایران، فعلا برایش موضوعیتی ندارد.

اما هنگامی که ترامپ بی‌انعطافی و بی‌اعتنایی رژیم جمهوری اسلامی را ‌دید، افزایش تحریم‌ها را در کانون استراتژی خود قرار داد و عملا منابع اصلی درآمدهای مالی رژیم را کور کرد. این سیاست واشنگتن هدف دوگانه‌ای را دنبال می‌کرد: یا قادر می‌شد تهران را به پای میز مذاکره بکشاند و به مناسبات پرتنش میان دو کشور پایان دهد، یا اگر نتوانست، اقتصاد ایران را چنان زمینگیر کند که رژیم نتواند جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای خود را از نظر مالی تامین کند. وجه دیگر تحریم‌ها این بود که می‌توانست مشکلات اقتصادی مردم را چنان افزایش دهد که برای اعتراض به خیابان‌ها‌ بیایند و رژیم را بی‌ثبات کنند.

واکنش رژیم جمهوری اسلامی به چنین فشار دوگانه‌ای، افزایش شرارت‌های منطقه‌ای و اینجا و آنجا تحریکاتی نظامی و شبه‌نظامی علیه نهادها و پایگاه‌های آمریکایی در خاک عراق بود. زمانی که سپاه پاسداران پهپاد آمریکایی را سرنگون کرد و ترامپ در واپسین لحظات حمله‌ی نظامی تلافی‌جویانه به مواضع سپاه را متوقف کرد، بسیاری می‌پنداشتند که ترامپ نیز مانند اسلاف خود در برابر قلدرمنشی‌های جمهوری اسلامی کوتاه خواهد آمد. اما دستور ترامپ برای حمله‌ی موشکی به قاسم سلیمانی، شاه‌مهره‌ی نظامی رژیم در دست درازی‌های منطقه‌ای، جمهوری اسلامی را از رؤیا بیرون آورد و نشان داد که سیاست ترامپ در قبال ایران می‌تواند از عناصر کوبنده و غافلگیرکننده‌ی فراوانی برخوردار باشد.

در واقع واشنگتن تصمیم گرفته بود به موازات زمینگیر کردن اقتصاد ایران، هر جا جمهوری اسلامی پایش را از گلیمش درازتر کرد، آن را قطع کند. به همین دلیل هم واشنگتن بلافاصله پس از دودکردن «سردار سلیمانی»، به مقامات تهران اخطار داد که اگر به حملات تلافی‌جویانه دست بزنند، با واکنش سنگین نظامی آمریکا روبرو خواهند شد. جمهوری اسلامی که حساب کار دستش آمده بود، ناچار شد به «تقیه‌ی موشکی» خفت‌باری دست بزند و صرفا برای خشنود کردن «امت همیشه در صحنه» چند موشک به بیابان‌های اطراف پایگاه‌های آمریکایی در عراق شلیک کرد!

اکنون سه ماه به انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا باقی مانده است. تا چندی پیش، انتخاب دوباره‌ی ترامپ قطعی به نظر می‌رسید، اما با گسترش کرونا در آمریکا و سیاست ناموفق او در مبارزه با آن، موضوع پیروزی دوباره‌ی ترامپ در غباری از ابهام فرورفته است. البته به گفته‌ی ناظران سیاسی ترامپ هنوز شانس پیروزی دارد و تا کنون هم بارها به رقیبانش نشان داده که هرگز نباید او را دست کم گرفت. اما ببینیم این انتخابات چه دورنمایی برای ایران عرضه می‌کند.

برخی معتقدند که محافل تندرو نظامی ـ امنیتی حکومت و بویژه جناح‌هایی در سپاه پاسداران، ترامپ را به بایدن ترجیح می‌دهند، زیرا با انتخاب دوباره‌ی او می‌توانند با حفظ تنش و کوبیدن بر طبل «جنگ روانی»، موقعیت خود را در هرم قدرت تثبیت کنند و ایران را همچنان در «وضعیت اضطراری» نگه دارند. این ادعا از آن جهت نادرست به نظر می‌رسد زیرا سیاست‌های ترامپ در دوره‌ی نخست ریاست جمهوری‌اش در قبال جمهوری اسلامی نشان داده که می‌تواند محاسبه‌ناپذیر و در صورت لزوم با واکنش‌های نظامی غافلگیرکننده همراه باشد.

به موازات آن اگر ترامپ دوباره انتخاب شود، سران جمهوری اسلامی باید خود را آماده‌ی سنگین‌ترین تحریم‌ها و بیشترین فشارها کنند. زیرا بسیار بعید است تا زمانی که علی خامنه‌ای زنده است، گشایشی در مناسبات میان واشنگتن و تهران ایجاد شود. درست همین محافل تندروی جمهوری اسلامی و در راسشان خامنه‌ای و جناح‌هایی در سپاه در صورت پیروزی ترامپ باید بسیار محتاط باشند، زیرا هرگونه شرارت منطقه‌ای می‌تواند با پاسخ‌ کوبنده‌ی نظامی آمریکا همراه شود. افزون بر آن، معلوم نیست اقتصاد ناتوان و رنجور ایران در صورت انتخاب دوباره‌ی ترامپ تا چه زمانی تاب و توان تحمل فشار سنگین تحریم‌ها را خواهد داشت.

عده‌ای هم این نظر را مطرح می‌کنند که در صورت انتخاب دوباره‌ی ترامپ، امکان حمله‌ی نظامی آمریکا به ایران افزایش می‌یابد؛ بویژه به این دلیل که دومین و آخرین دوره‌ی ریاست‌جمهوری ترامپ است و او می‌تواند به ریسک بیشتری دست بزند. اما چنین احتمالی نیز ضعیف است. به این دلیل ساده که ترامپ و تیم او «جنگ اقتصادی» با رژیم ایران را بسیار کاراتر از «جنگ نظامی» می‌دانند و لزومی نمی‌بینند که با ورود به یک درگیری نظامی مستقیم با ایران، نه فقط جان سربازان آمریکایی را به خطر اندازند، بلکه زمینه‌ی بی‌ثباتی کل منطقه را فراهم کنند؛ مگر اینکه اتفاق نامنتظره‌ای در منطقه روی دهد که حمله‌ی نظامی به ایران را اجتناب‌ناپذیر کند. رژیم جمهوری اسلامی در حال حاضر هم زیر سنگین‌ترین فشارهای اقتصادی است و همزمان گاهی باید متحمل ضربات خفت‌بار نظامی بویژه از سوی اسرائیل و بعضا آمریکا باشد و جز رجزخوانی‌های پوچ و توخالی‌، هیچ پاسخی هم نمی‌تواند بدهد، زیرا می‌داند که با عبور از «خطوط قرمز»، بشدت مجازات خواهد شد.

بنابراین طبیعی‌تر و منطقی‌تر به نظر می‌رسد که این بار کل حاکمیت جمهوری اسلامی به پیروزی جو بایدن امید بسته باشد و آرزو کند که او در صورت پیروزی سیاستی کمابیش مشابه اوباما در قبال ایران در پیش گیرد، یعنی کنار آمدن با جمهوری اسلامی و تمکین به جاه طلبی‌های منطقه‌ای‌اش و مماشات با آن به عنوان قدرتی گردنکش در خاورمیانه. شاید محافلی در حکومت به آن هم امید بسته باشند که با انتخاب بایدن، توافقنامه‌ی برجام احیا و دوباره فعال شود که البته بعید است. رژیم همچنین امیدوار است که با به قدرت رسیدن دموکرات‌ها، تحریم‌ها کاهش یابد و منابع مالی تازه‌ای در اختیارش قرار گیرد، تا دوباره به «بازی موش و گربه» با آمریکا ادامه دهد.

البته هنوز معلوم نیست جو بایدن در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شود و تازه معلوم نیست اگر او پیروز شود، سیاستی مشابه سیاست اوباما در قبال ایران در پیش بگیرد. بعید است که بایدن بتواند به همان سیاست بازگردد، چون «برجامی» برجا نمانده و تاثیر تحریم‌ها نیز فلج‌کننده بوده است. متحدان نزدیک آمریکا در منطقه مانند اسرائیل و عربستان نیز نخواهند گذاشت که بایدن سیاست مماشات‌آمیزی با تهران در پیش گیرد. از آن گذشته اگر بخواهیم به این موضوع از زاویه‌ی دید مردم ایران بنگریم، باید یادآوری کرد که حتی در دوره‌ی اوباما هم اگرچه از فشار اقتصادی آمریکا علیه جمهوری اسلامی کاسته شد و منابع مالی بیشتری در اختیار رژیم قرار گرفت، اما از این مساله مطلقا هیچ آبی برای مردم ایران گرم نشد. در زمان اوباما و توافقنامه‌ی برجام با افزایش درآمدهای مالی رژیم فقط ماجراجویی‌هایش در منطقه افزایش یافت و اوضاع مردم ایران هر روز بدتر و سفره‌هایشان خالی‌تر شد. در واقع فقط سفره‌ی حزب‌الله لبنان و حشدالشعبی و دیگر مزدوران رژیم در کشورهای منطقه بود که رنگین‌تر شد! بنابراین دورنمای روشنی برای مردم ایران وجود ندارد و نه انتخاب بایدن می‌تواند گشایشی اساسی برای آنان به حساب آید و نه انتخاب دوباره‌ی ترامپ!

همانگونه که گفتیم ترامپ هم در صورت پیروزی، سیاست «جنگ اقتصادی» را دنبال خواهد کرد و با افزایش تحریم‌ها خواهد کوشید سرانجام رژیم را به پای میز مذاکره بکشاند. اما از آنجا که فعلا چشم‌انداز روشنی برای مذاکرات وجود ندارد، فشار تحریم‌ها هر چه بیشتر روی دوش مردم ایران خواهد بود و نه مافیای قدرت در جمهوری اسلامی. تازه اگر اتفاق غیرمترقبه‌ای روی دهد و تهران و واشنگتن محتاطانه مذاکراتی را آغاز کنند، این امر به هیچ وجه متضمن گشایش فضای سیاسی در ایران نخواهد بود و بدون فشار مردم ایران، رژیم از مواضع داخلی خود عقب نخواهد نشست، بلکه بر عکس با کوتاه آمدن در سیاست خارجی و دادن برخی امتیازات به آمریکا، تلاش خواهد کرد به سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی خود علیه مخالفان در داخل ادامه دهد. مضافا اینکه برای واشنگتن مساله‌ی رعایت حقوق بشر در ایران فعلا اولویتی ندارد و آمریکا خیلی بیشتر در پی بازداشتن جمهوری اسلامی از ماجراجویی‌های اتمی و منطقه‌ای است و نه «دموکراتیزه کردن» ایران.

در آنچه به رژیم جمهوری اسلامی مربوط است، فعلا برای بقای خود تلاش خواهد کرد فشار سنگین اقتصادی از بیرون را مستقیما متوجه مردم کند. رژیم ناچار است به دلیل کمبود منابع مالی تا حدودی از ریخت و پاش‌های منطقه‌ای خود بزند و در عوض در وهله‌ی نخست «جیب‌ها و سفره‌های مردم» را نشانه گرفته که هر روز خالی‌تر می‌شود. نباید یک لحظه هم تصور کرد که رژیم حتی در بدترین شرایط اقتصادی، از تلاش‌های پنهانی خود برای دستیابی به سلاح اتمی دست برمی‌دارد، زیرا چنین سلاحی را تنها ضامن بقای خود می‌داند. اما پروژه‌ی سلاح اتمی، نیازمند منابع عظیم و پایدار مالی‌ست و چون فعلا درآمدهای مالی نفت و گاز محدود شده، تنها منبع می‌تواند «جیب‌ها و سفره‌های مردم» باشد. منتها چنین سیاستی نیز مانند شمشیری دولبه و برای رژیم حامل این خطر است که جان مردم را به لب برساند و آنان را برای اعتراض بار دیگر به خیابان‌ها بکشاند!

بنابراین توپ در زمین مردم ایران است و آنان دو راه بیشتر ندارند: یا همچنان بازیچه باشند یا به بازیگر تبدیل شوند. در حالت اول باید بنشینند و نظاره کنند که چطور هر روز سفره‌هایشان خالی‌تر می‌شود و بالا رفتن قیمت دلار تا ۵۰ و شاید ۱۰۰ هزار تومان را شمارش کنند و به زمین و زمان فحش بدهند و به «نجات‌دهنده‌ی» موهومی امید ببندند که بقول فروغ فرخزاد «در گور خفته است»! حالت دوم این است که آستین‌ها را بالا بزنند و تلاش کنند سرنوشت خود را به دست گیرند. این راه طبعا دشوارتر است و فداکاری می‌طلبد. اما رهایی از نکبت جمهوری اسلامی را هم هیچکس در سینی نقره به مردم ما هدیه نخواهد داد!

 

نوشته شهاب شباهنگ