به عکس اش نگاه میکردم و بعد زندگی نامه اش را خواندم. مقامهای بسیار بالا و شامخی در ۴۲ سال گذشته داشته. بعد سابقه تحصیلی و کاری او را نگاه کردم که چیزی در بر نداشت جز مزخرف-خوانی، مزخرف-نویسی و مزخرف-گویی در فیضیه و مساجد و منبرهای دولتی. این مرد اگر در یک مملکت سالم زندگی میکرد شاید مامور نظافت دستشویی یک وزارت خانه هم نمیشد چون نه سواد دنیا-پسندی داشت، نه سابقه مدیریتی و نه خرد بخصوصی.
هنوز بعد از ۴۲ سال باورم نمیشود ما ایرانیان در بهمن ۵۷ چه خاک و خاکستری بر سر خودمان ریختیم و چه خودکشی اجتماعی مرتکب شدیم. تنها کشوری شدیم که سواد و معلومات رهبری سیاسی کشور از سواد و معلومات طبقه متوسط کشور پایین تر بود! چینی ها مائو را برگزیدند که روشنفکر تحصیل کرده ای بود که چندین برابر یک چینی متوسط بر امور جهان مسلط بود. هندی ها گاندی را انتخاب کردند که از از نبوغ کشور در زمینه نوشتن و برنامه ریزی بود اضافه بر تحصیلات دانشگاهیش که آن زمان در هند کم نظیر بود. کوبایی ها کاسترو را رهبر کردند که در صدر تحصیل کرده ها و متفکرین جوان کشورشان بود. آفریقای جنوبی ماندلا را داشت که وکیل درجه اول قاره آفریقا بود و نوشته هایش اکنون در دانشگاههای غرب تدریس میشود. روسها لنین را به رهبر کردند که از روشنفکران زبده و درجه اول روسیه به شمار میرفت و افکار نوین او باعث شده بود به آلمان تبعید شود. ترکها آتاتورک را داشتند که یک تنه یک کشور نوین ساخت و . . . .
ما چه کسی را برگزیدیم؟ آدمهای که اوج تفکرشان و مغز نوشته هایشان این بود که آیا اگر مردی آلت خود را به بچه شیر خواره بمالد و ارضاء شود بلا اشکال است یا نه.
به راستی چه زمانی از این کابوس سیاه بیدار خواهیم شد؟