شعور سیاسی، خرافات، باورهای پوچ مذهبی و معضلات عمیق فرهنگی ما ایرانیان

شاید بتوان انقلاب سال پنجاه و هفت، انقلابِ سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی، که به وسیله روحانیون به سرقت رَفت را نمونه بارز اینگونه انقلاب ها نامید؛ در اینگونه از انقلاب های سیاسی، مردم بدون داشتن کمترین شعور سیاسی و فقط با دَر سَر و دِل داشتنِ شورِ سیاسی، به خیابان ها آمده، اسلحه به دست گرفته و با استفاده از زور و خشونت، رژیم حکومتی خود را تغییر می دهند.
اما اینگونه تغییرهای همراه به خشونت و تَرس و کشتار، مصداق این است که می گوید: “از چاله به چاه افتادن!” ؛ در رَوندِ اینگونه انقلاب های چریکی و مسلحانه که از پشتوانه فکری و فرهنگی تُهی می باشند، همواره دیکتاتورِ حاکم رفته و رَهبر و پیشوایِ خونخوارتر، ستمکارتر و دیکتاتوری تَری روی کار می آید.!
جُرج برنارد شا، نویسنده و فیلسوف ایرلندی درباره اینگونه انقلاب ها می نویسد: “انقلاب ها هیچگاه بار استبداد را سبک نکرده اند، بلکه تنها بار را از شانه ای به شانه دیگر منتقل نموده اند…” به راستی یک نگاهِ گذرا به آنچه که پَس از انقلاب نکبت بار اسلامی بَر سر ایران زمین و مردمانش آمد، به روشنی ثابت می کند که انقلاب سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی، راه به قهقرایِ تاریخ برده و محکوم به نابودی و استبداد پَروری است.

انقلاب فِکری و فَرهنگی:
نگارنده انقلاب فکری و فرهنگی در ایران زمین را به چهار مرحله جداگانه تقسیم نموده و توضیح کوتاهی درباره هر بخش می دهد؛ امید است که اینگونه راهکاری هایِ اساسی از سویِ کسانی که صدایِ رساتری داشته و پیام شان به آسانی به گوش مردمان ایران می رسد، جدی گرفته شده و روی آنان اندیشه شود.

یک- خردگرایی:
کردار، گفتار و پندار مردم ایران در کوچه و بازار به حدی عقب افتاده و خجالت آور است که حتی اگر رژیم اسلامی همین امروز سرنگون شود، با پتانسیل موجود در اجتماع، نظام دیکتاتوری دیگری که شایسته مردمان کوچه و بازار است، بر سر کار خواهد آمد؛ چرا که این مردمان هستند که دولت ها را می سازند و این دولت ها هستند که از بطن جامعه و طرز فکر و رفتار مردمان تغذیه شده، قدرت گرفته و بر سر کار می مانند.
خردگرایی به معنایِ نهادینه کردن اساسی در بطن جامعه است که به مردمان آموزش می دهد در هر شرایط زمانی و مکانی و پیش از اقدام به انجامِ هرگونه کاری، ابتدا درباره آن کار و بازخوردهایش اندیشه کرده، با منطق شان آن را سنجیده و سبک – سنگین نموده و در صورتِ لزوم از افرادِ آگاه و صاحب نظر مشورت گرفته و سپس نسبت به انجام آن عَمل، اقدام نمایند.
یک فردِ خردگرا به کار گیری از عَقل، منطق و اختیار در انجام امورِ زندگانی را سرلوحه کارهایش قرار داده و در تلاش است تا همواره بهترین گزینه منطقی و قابل قبول را انتخاب نموده و در تصمیم گیری هایش، به جای احساساتِ قلبی و باورهای مذهبی، از خردِ خود بهره گیرد.
جامعه ای را تصور کنید که در آن تمامی افرادِ جامعه خردگرا می باشند و هیچ کاری بدونِ تصمیم گیری درست بر پایه عقل و منطق آدمی، انجام نمی گیرد؛ آیا به راستی حتی فقط نفس کشیدن در هوایِ چنین جامعه روشنفکر و فرهیخته ای، ارزشمند نیست؟ آیا ما ایرانیان شایسته زندگی در چنین فضایِ بازی هستیم؟!

دو- دوری جستن از خرافات دینی:
جامعه ای که خرافاتی است و در اسارتِ باورهای پوچ مذهبی قرار دارد، مردمانی متوهم، خیالاتی، تنبل، بی استعداد و زودباور را در خود پَرورانده و ملتی بَس کوته فکر، نادان و ناتوان را تربیت می نماید؛ یک نگاهِ دقیق به اکثریتِ مردمان ایران زمین، به روشنی ادعایِ نگارنده را ثابت می کند.
شاید بتوان اصلِ “دوری جستن از خرافات دینی” را در تعریفِ سکولاریسم و جامعه ای سکولار گنجاند؛ جدایی دین از دولت اساس و بنیانِ سکولاریسم است؛ این قانون تضمین می کند که گروه های مذهبی و نهاد های دینی در کارِ دولت کمترین دخالتی نمی کنند و همچنین اجازه فضولی حکومت در کارهای نهاد های مذهبی را نمی دهد؛ می توان گفت که سکولاریسم اصلی است که مرزهای مشخص و ملموسی را بین مذهب و حکومت کشیده و اجازه نمی دهد تا این دو نهاد، در امور یک دیگر سَرک کشیده و دست درازی کنند. جدایی دین از دولت و کوتاه کردن دستِ نهاد های مذهبی از امورِ مملکت داری در حقیقت حافظِ حرمت و ارزش دین و باورهای قلبی مردمان است؛ چنانچه که به وضعیت ادیان و جایگاه شان در ایران زمین نگاهی بیاندازیم درخواهیم یافت که وجود یک حکومت مذهبی و توتالیتر موجب ایجاد موج عظیمی از نفرت و دشمنی از سویِ جوانانی که به وسیله احکام قرون وسطایی دینی آزار دیده اند، در برابر باورهای دینی مردمان گشته است.
برای دوری جستن از استبداد و دیکتاتوری و رسیدن به آزادی، رفاه، عدالت اجتماعی، سکولاریسم و دموکراسی، ابتدا باید بَر خرافات و مهملات دینی لجام زد و این سنگِ بزرگ و مانع رسیدن به خوشبختی را از پیشِ روی برداشت؛ مردم باید بیاموزند که آموزه های غلط دینی شان را در چهارچوب خانه ها نگاه دارند و در سطح جامعه انسانی مُدرن، منطقی و متفکر باشند و برای انجام کارهایشان، از عقل شان استفاده کنند و نه از کتاب های دینی شان!
به راستی مردمانی که پس از هزار و اَندی سال، هنوز در سالروز کشته شدن حسین، خود را تکه تکه کرده، گِل بر سر مالیده و گریه و زاری می کنند، شایسته زندگی در یک جامعه سکولار دموکرات نبوده، نیستند و نخواهند بود و هرگز نیز از چنگالِ استبداد رها نخواهند گشت.

سه- گسترش کتاب خوانی و آموزش درستِ کودکان:
یک انقلاب فکری که راه به سویِ آزادی و سعادتِ انسانِ زمینی می برد به مردمانی آگاه، با سواد و به روز شده نیازمند است؛ حال چگونه می توان مردمانِ یک جامعه عقب افتاده را به سمت پیشرفت و ترقی رَهنمون ساخت؟ بی شک تأثیر گذارترین راهِ موجود، تشویق مردم به کتاب خوانی و افزودن بر میزانِ آگاهی شان است.
مردمانِ یک جامعه مذهبی عقب افتاده و سنتی همچون ایران، باید قرآن ها و سایر کتاب های مذهبی را داخل گنجه ها گذاشته، به کتاب فروشی ها رفته و شروع به خواندن کتاب هایی در زمینه های مختلف از جمله: سیاسی، تاریخی، فرهنگی، فلسفی و… کنند تا از دگماتیسم ناشی از آموزه های مذهبی رهایی یافته و قدم در دنیایِ تازه ای گذارند که بی شک دنیایِ دانش و روشنی است.
کودکان و نوجوانان آینده ایران زمین را می سازند بنابراین باید آموزش درست آنان در زمره مهم ترین کارهای جامعه قرار بگیرد؛ شوم بختانه در راستایِ سیاست های نکبت بار رژیم اسلامی، در مدارس به کودکانِ ایرانی آموزش های غلط مذهبی داده می شود و از آن بینوایان، افرادِ متعصب مذهبی می سازند که در راهِ دفاع از ارزش های اسلامی، از هیچ جنایتی فروگذار نخواهند بود.
با این اوصاف این وظیفه هر پدر و مادری دلسوزی است که برای کودکانشان وقت گذاشته و ایشان را به صورت منطقی و با استفاده از مِتُد های آموزشی صحیح، آموزشی جداگانه دهند تا این آموزش خانگی، همچون پادزهری در برابر سَمی که توسط حکومت اسلامی در حلق کودکان ریخته می شود، عمل نماید.

چهار- یادگیری از فرهنگ و تاریخ ایران زمین و روی آوردنِ مردمان به میهن دوستی:
زنده یاد احمد کسروی می نویسد: “بدبخت ملتی که تاریخ خود را نداند، تیره بخت تر از آن ملتی که علاقه مند به دانستن تاریخ خود نباشد و شوربخت تر از همه، ملتی که تاریخ خود را به ریشخند بگیرد.”
چون نیک بنگریم ایرانِ ما که سرزمینی است پَس اَفکندِ هزاره ها از خود گذشتگی، فداکاری، میهن دوستی و یکرنگی و اتحاد مردمانش، دارایِ تاریخی بسیار بسیار با ارزش و گوهر بار می باشد؛ از هَر برگِ کتابِ تاریخ ایران می توان درس های بسیار آموخت و در آینده از آموخته های تاریخی استفاده نمود و دیگر اسیر استبداد و ذلیلِ ستمِ حاکمان نَشد.
همچنین زنده نمودن سنت های زیبایِ ایرانی و پاس نگاه داشتن آیین نیاکان مان و جای انداختن دوباره جشن ها و روزهای ملی مان همچون جشن سده، مهرگان و… و نیز خارج نمودن مراسم مذهبی و روزهایِ پوچ و بیگانه از تقویم سالانه ایرانیان، باید در پندار تمامی ایرانیان راستین، جایگاه خاصی بیابد.
تا زمانی که مشکلات اخلاقی و معضلات عمیق فرهنگی مردمان ایران زمین رفع نشود و ایشان برخوردهای عقب افتاده و قرون وسطایی خویش در هر زمینه ای را کنار نگذاشته و به کردارهای انسانی و امروزی روی نیاورند، هیچگاه ایران به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم نخواهد رسید و ملت ایران صد ها سال دیگر گرفتار دیکتاتوری و رژیم های خودکامه که درخور شعور و فهم مردمان آن سرزمین هستند، خواهد بود.
مردمانِ ایران زمین باید دَست و دِل از این همه بی تفاوتی و سَردی نسبت به آنچه بَر ایران می گذرد شُسته و جامعه میهن دوستی و عرق ملی بر تَن پندارشان بپوشانند و خواهان بهترین ها برای سرزمین مادری مان ایران و تمامی ساکنینش از هر قوم و با هر رنگ و زبانی باشند.