سرنوشت تعدادی از کودکان جنگزده افغانستانی که برای فرار از فقر و ناامنی و به امید زندگی بهتر از راههای پرخطر قاچاق راهی ایران میشوند، مصداق ضربالمثل عامیانه «از چاله درآمدن و در چاه افتادن» است. در سالهای تعدادی از نوجوانان افغانستانی که برای کار کردن به ایران رفته بودند به خاطر وعدههایی مثل گرفتن کارت اقامت و حقوق ثابت یا تحتتاثیر تبلیغات شدید مذهبی در دفاع از حرم خواهر امام سوم شیعیان به عضویت لشکر فاطمیون درآمدند و در جنگ سوریه کشته شدند.
«لشکر فاطمیون»، گروه شبهنظامی وابسته به سپاه پاسداران ایران است که «قاسم سلیمانی»، فرمانده کشتهشده سپاه قدس آن را مهندسی کرده است، گفته میشود نیروگیری این گروه در سال ۱۳۹۲ توسط یک شهروند افغانستانی به نام «علیرضا توسلی» ملقب به «ابوحامد» انجلم شده که خودش در ۹اسفند۱۳۹۳ در سوریه کشته شده است. جنگجویان لشکر فاطمیون را شیعیان افغانستانی که ساکن ایران هستند، تشکیل میدهند.
«نجیبالله»، نام مستعار نوجوان هجدهساله از ولایت غزنی است، او ۱۳۹۷ هنگامیکه فقط شانزده سال داشته است به عضویت لشکر فاطمیون درمیآید و شش ماه بهعنوان جنگجو این گروه شبهنظامی برای منافع ایران در سوریه جنگیده است. او بعد از شش ماه خودش را به شکل قاچاقی به ترکیه و از آنجا به یونان رسانده است.
به گفته خودش علاقهای به درس و مدرسه نداشته و در پانزدهسالگی دل به دریا زده و با چند هممحلهای دیگرش خود را قاچاقی به ایران میرساند، میگوید رویایش رسیدن به اروپا بوده است: «کل آرزوی من این بود که به اروپا بروم از منطقه ما چند نفر رفته بودند، میگفتند که جای خیلی خوبی است.»
خانواده نجیبالله توان حمایت مالی برای جامه عمل پوشاندن به رویای او را نداشتند. او برای رسیدن به آرزویش باید دنبال کار میرفته تا بتواند هزینه سفرش را مهیا کند. ازآنجاییکه توان کارهای سنگین را نداشته، در تهران باهم محلههایش مشغول کار ساختمانی میشود: «دوغاب آماده میکردم و سنگ و کاشی میچسباندم.»
یک سال کار میکند اما هنوز پولش جور نشده بوده که در جایی درباره اعزام مهاجرین افغانستانی به جنگ سوریه میشنود. یکی از کسانی که حرف میزند، میگوید: «بعضی برای اینکه خود را به اروپا برساند به لشکر فاطمیون میپیوندد.»
او که مدتها انتظار چنین فرصتی را میکشیده روزنه امیدی میبیند، نقشهراه هم البته روی کاغذ خیلی ساده بوده. فکر میکند با پیوستن به لشکر فاطمیون نخست بهعنوان جنگجو به سوریه اعزام میشود و از آنجا هم بهراحتی خود را به ترکیه میرساند، شنیده بوده در ترکیه نیز هم قاچاقبرهای زیادی هستند که روزانه تعداد زیادی را از مرز قاچاقبر راهی یونان میکنند. تصمیمش را میگیرد
او با کمک دوستانش به یکی از دفاتر نیروگیری لشکر فاطمیون در تهران را پیدا میکند و برای پیوستن به این گروه اقدام میکند، هرچند شنیده بوده که برای عضویت در فاطمیون بیشتر از هجده سال سن داشته باشد اما هنگام ثبتنام چیزی از او پرسیده نمیشود و تنها ذکر نام یک معرف که پیشتر جنگجوی فاطمیون بوده کفایت میکند
نجیبالله ادامه میدهد: «فرم را آوردم و دوستانم برایم پر کردند و دو تا از هماتاقی خود را بهجای برادرزاده و پسرعمهام معرفی کردم. کسی دقت نمیکرد که معرف واقعا فامیلت است یا نه.»
چند وقت بعد با او تماس میگیرند و او را برای آموزش نظامی فرامیخوانند. سه هفته تمرین میبیند و بعد راهی سوریه میشود.
او با چند همسنگر دیگرش و دو تن از جنگجویان سابق فاطمیون که هفتمین دور اعزامشان در سوریه را تجربه میکردند، از دمشق به مناطق جنگی فرستاده میشود تا در مقابل گروه تروریستی داعش و دیگر مخالفان «بشار اسد» دست به ماشه شوند، حقوق فاطمیون و کارت اقامت ایران و یا دفاع از حرم هیچکدام انگیزه نجیب برای آمدن به جنگ نبوده او تنها برای رسیدن به اروپا به سوریه آمده بوده اما مجبور میشود به جنگ در سوریه تن بدهد. او میگوید در برخی نبردها تا پای کشته شدن رفته است: «چون سنم کم بود من را به عملیات خیلی سخت نمیفرستادند، دلشان برای من نمیسوخت، میترسیدند مبادا اشتباهی از من سر بزند و جان همسنگرانم به خطر بیفتد.»
او در طول انجام ماموریتش راههایی که به ترکیه منتهی میشود را نیز جستجو میکند اما این کار را باید محتاطانه دنبال میکرده. او میدانسته کوچکترین اشتباه از سوی او و آگاه شدن فرماندهان از هدفش، نقشههایش را بر باد میدهد. تلاشهای او برای رسیدن به ترکیه در دو دوره سهماهه که به سوریه اعزام میشود، نتیجه نمیدهد.
اما زمانی که برای بار دوم به مرخصی در ایران بازمیگردد عزمش را جزم میکند تا از ایران قاچاقی به ترکیه و از آنجا راه اروپا را در پیش گیرد، قبل از تکمیل شدن مرخصیاش در ایران با یک قاچاقبر افغانستانی هماهنگ میکند و با شش همشهری از مرز میان ایران و ترکیه عبور میکنند.
اکنون او در یونان بسر میبرد و از اینکه هنوز زنده است و نفس میکشد، خوشحال است: «حتمن خواست خداوند بود که زنده بمانم، در سوریه از افغانستانیهای ما زیاد کشته و زخمی میشدند، بعضیهایش حتی جسدشان پیش داعشیها میماند میگفتند به خاطر اجساد باید سربازان ما را آزاد کنید.»
دیدهبان حقوقبشر در سال ۲۰۱۷ و سازمان حقوق بشری عفو بینالملل در افغانستان بارها از جمهوری اسلامی خواستهاند که فرستادن کودکان افغانستانی در جنگ سوریه را پایان دهد، اما تهران بدون در نظر داشتن خواستهای مکرر این سازمانها از استفاده کودکان افغانستانی در جنگ سوریه دریغ نکرد است.
دیدبان حقوقبشر در سال ۲۰۱۷ بعد از بررسی عکسهای سنگقبر کشتهشدگان لشکر فاطمیون که در جنگ سوریه کشته شده و در ایران دفن شده بودند هشت سنگقبر را شناسایی و تصاویر آن را منتشر کردند که نشان میداد آنها در زمان کشته شدن بین ۱۴ تا ۱۷ سال سن داشتهاند.
«محمد»، نام مستعار کودک افغانستانی دیگری است که در سال ۱۳۹۵ و در سن ۱۵ سالگی به عضویت لشکر فاطمیون درآمده و در نخستین دور اعزامش در جنگ سوریه از سوی نیروهای گروه تروریستی داعش بهشدت مجروح و برای مداوا به تهران انتقال مییابد، اما از آنجا به افغانستان فرار میکند و اکنون در کابل بسر میبرد.
او روزهای دشواری را در جنگ سوریه پشتسر گذاشته است و زنده ماندنش در این را یک معجزه میداند: «جان سالم بدر بردن از زیر خمپارههای که جان چندین همسنگرم را گرفت، کار سادهای نبود.»
تنها یک سال از رفتنش به ایران میگذشت که توسط یکی از همشهریانش به لشکر فاطمیون دعوت میشود: «او خودش در لشکر فاطمیون بود گفت با مزد ۳۹ یا ۴۰ هزار تومان در روز، هیچکس نمیتواند زندگی خود را درست کند. آنهم گاهی وقتها کار هست و بعضی وقتها کار پیدا نمیشود و مجبور هستی بخوری و بخوابی.»
این حرفها محمد را وسوسه میکند. از سوی دیگر، پای دفاع از حرم که وسط میآید او احساساتی میشود. او در خانواده مذهبی بزرگ شده و دفاع از حرم خواهر امام سوم شیعیان را وظیفه و کشته شدن در این راه را افتخار بزرگی میداند: «فکر میکردم تمام ماموریت لشگر فاطمیون در کنار حرم بیبی زینت است و فقط باید از آنجا مواظبت کنیم.»
او برای عضویت در یکی از دفاتر نیروگیری فاطمیون در «شاهعبدالظیم» تهران مراجعه میکند: «کسی که فرم را داد، ایرانی بود. از من پرسید خانوادهات کجا هستند؟ پدر و مادر داری؟ گفتم آنها در افغانستان هستند. گفت اشکالی ندارد مشخصات و شماره تماس یک نفر از دوستان یا فامیل نزدیک خود را در فرم بنویس و فردا آن را با چند قطعه عکس دوباره به همینجا بیاور.»
محمد دو هفته بعد برای آموزش نظامی به یزد فرستاده میشود، تاکتیکهای جنگ چریکی، استفاده از سلاح و پرتاب نارنجک را فرامیگیرد، در آنجا هشتاد نفر که بیشترشان افغانستانی بودهاند و تعداد هم شهروندان شیعه پاکستانی ۲۱ روز آموزش دیدهاند.
بعد از تمام شدن دوره آموزشی آنها راهی سوریه میشوند. گفته محمد در میان اعزامیها کودکان دیگری هم بودهاند که حتی حمل کردن اسلحه برایشان سنگین بوده آنها یک هفته دیگر در سوریه آموزش میبینند و با مناطق جنگی آشنا میشوند. محمد اعتراض میکند که آنها برای دفاع از حرم آمدهاند نه فرستاده شدن به مناطق جنگی اما فرماندهان به حرفهای او اهمیتی نمیدهند.
او با چند تن دیگر برای جنگیدن به منطقه «ملیحه» سوریه فرستاده میشود و چهل روز برای منافع ایران زیر پرچم زردرنگ فاطمیون میجنگد.
محمد داستان مجروح شدنش را اینگونه روایت میکند: «در یک عملیات داعش از چهار طرف ما را میزدند. ۱۸ نفر ما در آنجا کشته شدند که همه افغانستانی بودند. من هم با برخورد خمپاره به پای و دستم زخمی شدم. شش نفر دیگر ما هم زخمی شده بودند.» او از آنجا به یکی از بیمارستانهای تهران منتقل شده است.
در آن بیمارستان کودکانی دیگری را هم دیده که در جنگ سوریه دستوپاهایشان را ازدستدادهاند. پس از بهبودی دوباره از سوی سپاه برای فرستاده شدن به جنگ سوریه فراخوانده میشود اما او بههیچعنوان حاضر نبوده اشتباه قبلی را تکرار نمیکند، جانش را برمیدارد و به افغانستان فرار میکند.