علی دشتی در کتاب «۲۳ سال» خود که یادگار ارجمندی در پیکار با جهل و تعصب و خرافات اسلامی است، ماجرای کرنش ایرانیان در برابر اسلام را چنین دردآلود روایت کرده است:
«ایران شکست خورد، متوالیا شکست خورد، در قادسیه و همدان شکست خورد، بطور ننگین و دردناکی شکست خورد، شکستی که استیلای اسکندر و ایلغار مغول در جنب آن کمرنگ است، ولی این حقیقت را بار دیگر نشان داد که هر گاه کشور مدیر باتدبیر و پادشاه با شخصیت و کفایتی ندارد، حتی در مقابل مشتی اعراب نامجهز و بیاطلاع از آیین سلحشوری همه چیز خود را از دست میدهد.
ایران شهر به شهر و ایالت به ایالت تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند، گروهی دیگر برای رهایی از سلطهی نامعقول مؤبدان. دیانت سادهی اسلام که به گفتن شهادتین صورت میگرفت عمومیت یافت مخصوصا که دم تیغ بُرنده پشت سر آن بود.
ایرانیان مطابق شیوهی ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند، هوش و فکر و معلومات خود را در اختیار ارباب جدید خود گذاشتند، زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فراگرفتند، لغات قوم فاتح را تدوین و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچگونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند، در مسلمانی از خود عربها پیشی گرفتند و حتی در مقام تحقیر دین و عادات گذشتهی خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایهی سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند، هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جملهی بی سر و ته اعراب جاهلیت نمونهی حکمت و چکیدهی معرفت و اصل زندگانی شناخته شد، به اینکه مولای فلان قبیله و کاسهلیس سفرهی فلان امیر باشند اکتفا کردند. افتخار کردند که عرب دخترشان را بگیرد و مباهات میکردند که نام عربی بر خود گذارند. فکر و معرفت آنان در فقه و حدیث و کلام و ادب عرب به کار افتاد و هفتاد در صد معارف اسلامی را به بار آورد.
ایرانیان در بادی امر از ترس مسلمان شدند ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند. برای تقرب به دستگاه حاکمه بنای چاپلوسی و مداهنه را گذاشتند به حدی که وزیر بینظیر آنها در آینه نگاه نمیکرد که مبادا صورت یک عجمی را در آینه ببیند. برای اینکه حاکم و امیر شوند نخست بندهی فرمانبردار امرای عرب شدند تا از آن خوان یغما نصیبی ببرند ولی رفته رفته امر بر خود آنها نیز مشتبه شد بطوریکه در قرن سوم و چهارم، ایرانی دیگر خود را صفر و حجاز را منشأ تمام انعام خداوندی تصور میکرد. شاید مبدأ خرافات و پندارهای نامعقول و زیاد شدن حجم معجزات همین نکته باشد….
کتاب «بحارالانوار» کتاب استثنایی نیست که از ماهیهایی به نام کرکره بن عرعره بن صرصره سخنی به میان میآورد. صدها کتاب چون حلیهالمتقین و جناتالخلود و انوار نعمانی و مرصادالعباد و قصصالانبیاء و قصصالعلماء در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملتی کافی است».
مأخذ: ۲۳ سال، اثر علی دشتی، انتشارات مرد امروز، چاپ دوم فروردین ماه ۱۳۶۷، صفحات ۳۳۳ تا ۳۳۸.