حوادث داشتهایم. البته تدوین نهایی مطالب با من بوده است و مسئولیت تمام آنها با من است.
قرار بود این متن را در اسفند ۹۸ منتشر کنم اما با ظهور بحران کرونا، تصمیم گرفتم انتشارش را به تعویق بیندازم. و سپس به درخواست مجله اندیشه پویا آن را برای چاپ در ویژه نامه نوروزی در اختیار آن مجله قرار دادم.
صمیم گرفتم متن کامل این یادداشت را امروز ۱۱ اردیبهشت که روز جهانی کارگر است منتشر کنم. چرا امروز؟ چون معتقدم یکی از حوزه های کاملا رها شده و بیدفاع و آسیب دیده در جمهوری اسلامی، حوزه کارگری است. به گمان من پیامدهای اقتصادی و اجتماعی شیوع کرونا بعلاوه معضلات حوزه کارگری که سالهاست به نقطه بحران رسیده است و با رکود اقتصادی امسال بسیار تشدید و به نقطه غیرقابل پیشبینی خواهد رسید، ضرورت افق گشایی (پاردایم شیفت) که موضوع این نوشتار است، را دو چندان و فوری می سازد. من بزودی درباره پیامدهای مبارک کرونا برای توسعه ملی خواهم نوشت، اما امروز به عنوان درآمد این نوشتار، میخواهم چند سطری به احترام کارگران زحمتکش، متعهد و صبور کشورم بنگارم.
به گمان من در جمهوری اسلامی به دو گروه میلیونی از جمعیت کشور ظلم غیرقابل جبرانی شد: دختران دهه شصت و کارگران دهه هشتاد و نود (ضمن احترام به همه دیگر مظلومان این چهل سال). درباره دختران وطنم اگر توفیق شود در آینده خواهم نوشت؛ اما اکنون درباره کارگران چه بگویم که بتوانم تصویر کوچکی از بیعدالتیهایی که در حق آنان شده است را منعکس کنم؟
کل داستان را در چند تصویر کوتاه خلاصه میکنم: چهل سال تورم مستمر و بحران اقتصادی دهه اخیر که منجر به تخریب طبقه متوسط کشور شده است، جمعیت کارگری ما را شدیدا افزایش داده است. و چه بسیار دانشآموختگان دانشگاهی که اکنون تحت فشار زندگی، لباس کارگری به تن کرده اند تا با عزت نفس روزگار بگذرانند. اما ما در سالهای پس از انقلاب برای کارگران تشکلهای صوریِ حکومتی درست کردیم و تمام تشکلهای مستقل آنان را قلعوقمع کردیم و آنان را بی دفاع گذاشتیم تا زبان اعتراض نداشته باشند و کسی نباشد تا از حقوقشان دفاع کند؛ تا پساندازها سرمایههایشان در صندوقهای بیمه بازیچه دولتها بشود؛ تا قدرت خرید دستمزدهایشان هر روز پایین بیاید؛ تا علیرغم افزایش تعدادشان، سهمشان از کیک درآمد ملی کاهش یابد.
اگر یک کارگر، قبل از انقلاب با ۲۴ سال قسط دادن میتوانست صاحب خانه شود، اکنون (در سال ۱۳۹۸) باید ۱۳۷ سال قسط بدهد تا صاحب خانه شود؛ اگر در سال ۵۸ با پسانداز ۱۳ ماه دستمزدش میتوانست یک پیکان بخرد اکنون در سال ۹۸ با ۴۶ ماه دستمزدش میتواند یک پراید بخرد. اگر در همان سال ۵۸ با دستمزد یک ماهش میتوانست ۷۴ کیلو گوشت بخرد اکنون تنها میتواند ۱۷ کیلو گوشت بخرد؛ و اگر در سال ۵۷ با یک ماه حقوقش میتوانست ۱۲ گرم طلا بخرد اکنون با یک ماه حقوقش تنها میتواند ۳ و نیم گرم طلا بخرد. در یک کلام، کارگران از جمله قشرهایی هستند که بیشترین آسیب را در چهل سال گذشته دیده اند. چرا؟ چون دستمزد او در این ۴۰ سال حدود ۹۰۰ برابر شده است، در حالی که به طور تقریبی، قیمت بنزین ۳ هزار برابر، قیمت نان ۳ هزار برابر، قیمت خودرو ۳ هزار برابر، قیمت گوشت ۴ هزار برابر، قیمت مسکن ۶ هزار برابرو قیمت سکه ۱۰ هزار برابر شده است. و البته اینها همه مربوط به حدود ۱۲ تا ۱۳ میلیون کارگر رسمی کشور است، اما حدود پنج میلیون نفر از کارگران کشور نیز هستند که کاملا فراموش شدهاند و وضعشان از این، بسیار بدتر است. یعنی اشتغال غیررسمی دارند، که به معنی دستمزدی بسیار کمتر از دستمزد کارگران رسمی است، و البته بدون داشتن هرگونه بیمه و تامین اجتماعی مشغول به کارند. آری، اینها چکیده دستاوردهای ماست در این چهل سال برای کارگرانمان.
و چنین میشود که بخش بزرگی از معترضان آبان ۹۸ را فرزندان بیکار همین کارگران تشکیل میدهند. و امسال نیز دولتی با درآمد نفتی تقریبا صفر، و ۵۰ درصد کسری بودجه چه چاره ای دارد جز انتشار پول؟ و این دوباره به معنی تورم بالاتر و کوچکتر شدن سفره کارگران و انفجاری تر شدن نیروی اعتراضات بعدی خواهد بود. آیا گوش شنوایی هست؟ آیا عزمی برای خروج کشور از این بنبستهای استخوان سوز هست؟
در متن پیش رو تحلیل کردهام که چرا ضروری است که نظام سیاسی هر چه سریعتر دست به افقگشایی در حوزههای مختلف بزند و با اتخاذ تصمیمات دشوار و جراحیهای سخت، کشور را آماده ورود به دنیای پساکرونایی کند. دنیایی که با دنیای چهل سالهای که جمهوری اسلامی با آن خوگرفته بود کاملا متفاوت است. تاریخ چهل ساله گذشته نشان داده است که جمهوری اسلامی همواره هیچ فرصتی را «برای ازدست دادن فرصت» از دست نمیدهد. امیدوارم اینبار فرصتی را که کرونا در اختیار آنها قرار داده است، ضایع نکنند.
بر خود لازم می دانم از گرامیانی که با شرکت در نشستهای «پویش فکری توسعه» مرا در غنا بخشیدن به این بحث یاری کردند سپاسگزاری کنم: خانمها و آقایان پروین میرعنایت، لطیفه باقری، امیر حسین پوره، دکتر الهه شعبانی، دکتر عبدالحسین ساسان، دکتر عباس حاتمی، دکتر مرتضی درخشان، دکتر داوود نجفی و دکتر سید کمال زهرایی.
محسن رنانی
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
افقگشایی در انتظار عزم نظام سیاسی
(نظام را برای افق گشایی یاری کنیم)
مقدمه:
این گزارش با نگاهی کوتاه به تحولات پاییز سالهای ۹۶ و ۹۸، و با اشاره به ریشههای اجتماعی، اقتصادی و روانی این تحولات، میکوشد تا ضرورت افق گشایی در نظام سیاسی را در شرایط کنونی کشور به مسئولان یادآوری کند.
حوادث آبان را چگونه باید دید:
افزایش قیمت بنزین، اعتراضات گسترده، سرکوب خشونتبار، صدها کشته و هزاران دستگیر شده تنها در چند روز؛ این اتفاقاتی است که نه در عراق و لیبی بلکه در ایران خودمان رخ داد. هم کشتهشدگان و هم کشندگان، هموطنان ما بودند و پیامد این رخدادها جز برای ما نیست. این تحولات را چگونه باید دید؟ میتوان آن را نشانهای مثبت در راه تحول در جامعهای بحرانزده دانست و خوشحال بود و بر عکس، آن را دال بر آیندهای ترسناک دید و غمگین بود. ما جزء کدام دسته هستیم؟ شاید بتوان تصمیم گرفت، انتخاب کرد، عزمی کرد، هشداری داد، تحولی رقم زد تا در آیندهای نه چندان دور خوشحال بود. خوشحال از صعودی با پیکری زخمی، خوشحال از نمود سرخی خونهای ریخته شده در زیباترین رنگین کمانی که بر افقی تازهگشوده در سرزمینمان، قابل رویت است. رنگین کمانی که خود ساختهایم. انتخاب و تصمیمی از چگونه بودنی غمانگیز، به چگونه دیدنی امیدبخش. به این انتخاب بازخواهیم گشت اما قبل از آن چگونه بودن تحولات آبانماه:
اتفاقات آبانماه از مناظر مختلفی نگریسته شد. این رخداد از منظر جامعهشناسی ناشی از بیاعتمادی عمومی نسبت به سیاستگذاران، نادیده گرفتن افکار عمومی، حذف گروههای اجتماعی از مشارکت در فرایند تصمیمگیری و تضعیف سرمایه اجتماعی بود. از منظر اقتصاددانان معلول وجود شکاف طبقاتی و نابرابری در جامعه و تشدید این شکاف در سالهای اخیر، وارد آمدن فشار اقتصادی طاقتفرسا بر زندگی مردم، و تضعیف طبقه متوسط اقتصادی بود. از منظر علم سیاست نیز ناشی از سیاستگذاریهای آمرانه و از بالا به پایین، عدم وجود بستری نهادمند برای بیان اعتراض، فقدان فرهنگ تحزب و فعالیتهای حزبی در کشور و نهادینه نشدن جامعه مدنی در ایران دیده شد. تمام این تحلیلهای موشکافانه، علمی و موثق را میتوان در این روایت ساده خلاصه کرد که این تحولات در معنای واقعی اعتراض بود. اعتراضی درونزا، طبیعی و با ماهیتی مدنی که ناشی از خشمها، نقدها و ناامیدیهای فروخفته در جوانان و نوجوانان این سرزمین است. اعتراضی که ریشهاش در تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و روانشناختی دو دهه اخیر کشور قابل مشاهده است. شرایط حاکم بر کشور در دو دهه اخیر نشان از تورم مستمر (۴۰ سال تورم دورقمی که در هیچ کشور دیگری در تاریخ جهان سابقه ندارد)، رکود عمیق (جدیترین رکود تاریخ کشور در یک قرن اخیر) ، شکاف طبقاتی، تضعیف هویت ملی، بی افقی آینده کشور، فقدان چشماندازی برای حل و فصل مسائل، تنگناها و محدودیتهای متنوع فرهنگی و اجتماعی اعمال شده بر جوانان و سرکوب بسیاری از نیازهای آنان، به بازی نگرفتن اراده جوانان و برخورد آمرانه و نصیحتآمیز و یکطرفه با آنان، فقدان فضای امن فعالیت قانونیِ سیاسی، فقدان فضای مناسب برای نقد حاکمان و فقدان یک دموکراسی سالم و بی طرف دارد.
این شرایط، جوان امروزی را که برخوردار از ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی متعدد است و به این واسطه، قابلیت ترسیم امکانهایی متفاوت از زندگی به نسبت بستر کنونی زیستش را داراست به مرز انفجار کشانیده است. انفجاری از جنس دانستن و نگفتن، خواستن و نداشتن. فریاد و انفجاری از نسل جوان که شعارهایی ساختارشکنانه داشت اما هدفی براندازانه نداشت. ساختارشکنانه بود چرا که باید عمق مسائل و تنگناهایشان را و ژرفای بیتوجهی حاکمان را نشان میداد. اما قصدی بر برهمریزی و ناامنی و براندازی نداشت. به خشونت کشیده شد، چرا که حکومت نه راه تعریف شده قانونی برای اعتراض مسالمتآمیز قانونی باز کرده بود و نه تاب و تحمل اعتراض مدنی خودجوش و گسترده را داشت. و چنین شد که خشونت حکومت، خشونت معترضان را در پی داشت و خشونت معترضان خشونت حکومت را تشدید کرد.
متخصصان روانشناسی هیجان، شکلگیری چرخه خشونت در وقایع اخیر در ایران را چنین تبیین میکنند:
ترس، خشم و غم سه احساس منفی اصلی است که خداوند در نهاد بشر قرارداده است. بقیه احساسهای منفی نظیر نفرت، اندوه و ناامیدی، در نتیجه آن سه احساس اصلی پدیدار میشوند. احساسهای اصلی منفی، برای سلامت روان و زیست ما لازم هستند به شرطی که کوتاه مدت باشند و در درون ما ماندگار نشوند. وقتی این احساسها بلندمدت میشوند به «هیجان ناسازگار» تبدیل میشوند. هیجان ناسازگار هیجانی است که به روان ما آسیب میرساند و زیست طبیعی انسانی ما را مخدوش میکند. خشم معمولا به دنبال ترس ظاهر میشود، ترس از واقعهای در حال یا آینده. و غم معمولا در نتیجه از دست دادنهای گذشته پدیدار میشود. اگر خشم در مسیر درستی تجربه نشود به پرخاشگری منجر میشود و اگر خشم فروخورده، به صورت طولانی در درون ما بماند به نفرت تبدیل میشود. همچنین اگر غم، طولانی شود به اندوه میانجامد و اگر اندوه طولانی شود به افسردگی و اگر افسردگی طولانی شود به خشمی بی رحمانه نسبت به خویش یا دیگری تبدیل میشود که به خودکشی یا دیگرکشی میانجامد. جامعه سالم جامعهای است که اجازه تجربه خشم اصیل، یعنی خشم محافظت کننده و تعادل بخش، و تخلیه آن را میدهد. همچنین با گشودن راهها و افقهای امید بخش، اجازه نمیدهد غم چنان طولانی شود که به اندوه، افسردگی و خشم بیرحمانه تبدیل شود. در واقع جامعه سالم اجازه میدهد تا هیجانات منفی طبیعی، به صورت سالم و سازگار بروز کنند و به هیجان ناسازگار تبدیل نشوند. وقتی هیجان ناسازگار در درون بخش بزرگی از جامعه رخنه کرد و ماندگار شد، باید منتظر رفتارهای ناهنجار و خشونتبار باشیم.
به نظر میرسد بخش بزرگی از جامعه ما بویژه نسل جوان، هم با غمی طولانی مدت دست به گریبان است (غم ناشی از فرصتها، داشتهها و امکاناتی که از دست رفته است)، و هم گرفتار خشمی فروخورده و بلندمدت است (ناشی از ترس از شرایط امروز و فردا که در یک دوره طولانی در وجودش ریخته است). بخش بزرگی از مردم ایران سالهاست که نسبت به امروز و آینده خود احساس ناامنی و ترس میکنند؛ ناامنی ناشی از خطر جنگ، از نوسانات اقتصادی، از بیثباتیهای سیاسی، از فساد، و از تصمیمات شتابزده و غیرعقلانی. آنان همین امروز هم در ترسی فروخورده از حال و آینده قرار دارند و عرصه چنان بر آنان تنگ گرفته شده است که حتی از «ابراز ترس خود» نیز میترسند. اندوه بلندمدت در بخش بزرگی از جامعه ما به خشم ویرانگر تبدیل شده است. نیز خشم فروخورده سالهای پیدرپی به نفرت تبدیل شده است. بخشی از جوانان ما حتی نمی دانند نسبت به چه چیزی نفرت دارند. چنین شرایطی جامعه را مستعد فعال شدن گسلهای هیجانی ناساگار و بروز خشونتهای ویرانگر میکند. تنها یک جرقه کافی است که به یک انفجار هیجانی خشونتبار اجتماعی بینجامد. فرقی نمیکند این جرقه میتواند افزایش قیمت بنزین باشد، یا سقوط هواپیما، یا هر چیز دیگر.
از سوی دیگر، در حوادثی مثل اعتراضات آبانماه، انفجار خشم فروخورده جامعه، باعث ایجاد ترس ناسازگار در نهادهای امنیتی و مقامات سیاسی میشود که در چرخهای مشابه، تبدیل به خشم متقابل میشود. در نتیجه مطالبات مردم با اقدامات سرکوبگرانه حکومت مواجه شده و عمدا یا سهوا مجددا باعث تشدید خشم ناسازگار در مردم می شود.
در واقع، علت اینکه گاهی افرادی در اعتراضها اقدام به تخریب و پرخاشگری میکنند که سابقه چنین رفتارهای ضداجتماعی را نداشتهاند، می تواند این باشد که این افراد از قبل، هیجانات حل نشدهای (خشم فروخورده و نفرت) در وجودشان انباشت شده است که وقتی در اثر اتفاقات بیرونی در کنار هیجانهای ناسازگار جمعی قرار میگیرد، فرصت بروز پیدا میکند و او را با اقدامات پرخاشگرانه جمعی میسازد.
در هر صورت، اعتراضات آبان ۹۸ اولین جنبش پس از انقلاب نبود اما مهترین بود. مهم بود، چرا که صدای بلندی بود از ریزش مهمترین پایگاه اجتماعی حکومت، یعنی مستضعفان. اگر در اعتراضات ۷۸ و ۸۸ پایگاه اجتماعی حکومت در میان طبقات متوسط شهری و متوسط فرهنگی تخریب شد و در اعتراضات ۹۶ پایگاه اجتماعی حکومت در میان طبقات متوسط سنتی یعنی اصناف و بازاریان تضعیف شد، در اعتراضات آبان ۹۸ طبقات پاییندست و کمبضاعت که بخشی اعظمی از پایگاه اجتماعی حکومت بود سرکوب شد و رابطه ذهنی و عاطفیاش با نظام سیاسی فروریخت. و البته فرصتها بود تا با یک عذرخواهی، با یک همدلی، با یک همراهی و حتی شنیدنی، جامعه را از دست نداد. اما از دست داد، چرا که اعتراض مدنی را به رسمیت نشناخت. نتیجه این شد که ساخت سیاسی علیرغم شکافهای فراوان در خود، اینبار در مقابل ساخت اجتماعی به شکلی یکپارچه بر استفاده از قوه قهریه و سرکوب دست گذاشت. کلیت حکومت در یک طرف قرار گرفت و جامعه در یک طرف. تداوم تقابل حکومت و جامعه تنها از دریچه سرکوب تجلی خواهد یافت و البته روز به روز شدیدتر خواهد شد. اما سرکوب تا چه زمانی استمرار خواهد داشت؟ سرکوبِ موفق و پایدار، دست کم نیازمند یکی از این سه شرط است:
– حمایت جدی و گسترده خارجی،
– وجود منابع انسانی و مالی کافی برای تضمین تداوم بلندمدت سرکوب
اما اکنون هیچکدام از این شرایط برای حکومت مهیا نیست.
روزهای اعتراض محدود بود و زود گذشت اما جامعه را لرزانید، روشنفکران هم لرزیدند. چرا که تمامی سالهای پس از انقلاب هیچ اعتراضی به این گستردگی، با این سرعت، به این حد از خشونت و با این ساختار سنی پایین شکل نگرفته بود. از سوی دیگر و از منظر طبقاتی و جغرافیایی نیز جنبش، جنبشی پیرامونی بود. تشکیل شده از افرادی حاشیهنشین از طبقات پایین اقتصادی که معاش را دغدغه اصلی خود میدانند. بدانیم گره خوردن انرژی گروههای حاشیهنشین، طبقات پایین جامعه و جمعیت کم سنوسال، چنان موجی خلق خواهد کرد که هر موج شکنی را خواهد شکست.
ای کاش حاکمان هم بر خود لرزیده باشند که اگر نلرزیده باشند در پیش روی خود و جامعه تصویری غمبار ترسیم خواهند کرد. تصویر جامعهای بدون هیچ امید و رویایی، که هر جرقهای آتش اعتراضاتی مکرر، کوتاهمدت و خشونتبار را روشن خواهد کرد. تحولاتی که ناامنی و سرکوب را بر فضای اجتماعی و سیاسی ایرانمان حاکم خواهد کرد، فرار سرمایهها و مغزها را تسریع خواهد کرد، خلاقیت و نوآوری و کارآفرینی را خواهد کشت، بیقانونی و فساد را گسترش خواهد داد و در نهایت کشور را وارد چرخه خشونت و نفرت خواهد کرد.
اما میتوان انتخاب کرد. میتوان انتخاب کرد که با کولهباری از تجربهها و غمها طرحی نو درانداخت. نظام سیاسی بر کشوری حاکم است به نام ایران و مردم، سرزمینی دارند به نام ایران، ایران وجه مشترک همه ماست. اعتراضات آبانماه با همه تلخیهایش نظام سیاسی را به لحظه سرنوشتسازش نزدیکتر کرد. یک بزنگاه تاریخی که کوچکترین تصمیمی پیامدی بس بزرگ دارد. دیگر بهبود و اصلاح و تحول، درمانی برای تن بیمار وطن نیست. تغییر در عملکرد و فرایندها نتیجهای نخواهد داشت. تنها ایستگاه میان این بودگی و انقلاب، گشودن افقی تازه بر جامعه است. باید از انقلاب ترسید و باید از کرختی و سکون فعلی که نتیجهای جز انقلاب و درهمریزی ندارد دوری کرد. باید دست به پارادایم شیفت (افق گشایی) زد. افقی گشود، اولویتها و رتبهبندی اهداف کشور را دگرگون کرد و جهتگیریها را تغییر داد. فرصتی نمانده است، وقتی باقی نیست، نظام سیاسی تمام فرصتهای اصلاح را از دست داده است. نسلیهایی جدید برآمدهاند، نیازهایی جدید دارند که ساختار و نگاه قدیمی توان پاسخگویی به آن را ندارد. نظام سیاسی چارهای ندارد جز اینکه تغییرات ساختاری اساسی در خود ایجاد کند تا نخست با ایجاد امید اجتماعی خشم فروخورده جامعه را تسکین دهد و سپس با گشودن راه برای تحولهای تدریجی و امیدآفرین، فضای کشور را رو به نشاط و امنیت و ثبات ببرد.
تغییر در فضای بحرانی امروزی را با افقگشایی در یکی از حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و یا در همه حوزهها به طور همزمان میتوان رقم زد.
نوشته
محسن رنانی