اعدام جسمی و روحی کارآفرینان در ایران

در ۵ اسفند ۱۳۵۷، صادق خلخالی مامور تشکیل دادگاه انقلاب اسلامی شد. متن حکم آن به این شرح است:

جناب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ صادق خلخالی دامت افاضاته به جنابعالی ماموریت داده می‌شود تا در دادگاهی که برای محاکمه متهمین و زندانیان تشکیل می‌شود حضور به هم رسانده و پس از تمامیت مقدمات محاکمه با موازین شرعیه حکم شرعی صادر کنید.

روح الله الموسوی الخمینی

اعدام افراد در ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ به موج گستردهٔ اعدام‌ها به جُرم‌ها و بهانه‌های مختلف و عمدتاً با رأی دادگاه انقلاب اسلامی ایران صورت پذیرفت. این دادگاه‌ها به دستور سید روح‌الله خمینی تشکیل شد و صادق خلخالی در انجامِ آن‌ها نقش پُررنگی داشت.

…………………………………….

هر کارآفرین بزرگی که بمیرد گویی مخزنی از الهام و چراغی از امید در گوشه‌ای از سرزمین ما مرده است. در زمانه‌ی پر اضطراب کنونی، با مرگ هر کارآفرین، گویی شماری از کارگران ما امنیت شغلی خویش را از دست می‌دهند و چراغ امید در خانه‌های بسیاری خاموش می‌شود، و بیکاران تازه‌ای به خیل بیکاران ما افزوده می‌شود.
کارآفرین، کاه نیست که به بادی در غلتد و آبی از آب تکان نخورد. بلکه نخل پرباری است که اگر فرو افتد، شیرین‌کامان بسیاری را گرفتار تلخکامی می‌کند. هیچ کارآفرینی دانه نیست که چون بر زمین افتد به سادگی نهال تازه‌ای از خاک او سرزند. بلکه سال‌های سال ‌می‌بایست تا «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شوند» تا از میان خیل پرشمار شهروندان یک کشور، کارآفرینی پدیدار شود و قابلیت‌های بالقوه‌ی نهفته در مغز و بازوی انسان‌های دیگر را به فعلیت درآورد.

اعدام روحی موسی خانی

مرحوم موسی‌خانی یکی از این نخل‌های سربلند و پرباری بود که در توفان حوادث سالهای اخیر و بادهای سَمومی که از عالم سیاست به سوی اقتصاد ما وزید، بر زمین افتاد.

ما هیچ گاه او را از نزدیک ندیده‌ایم اما وصف کار او را شنیده‌ایم و دانستیم که با کارآفرینی بزرگ روبه‌رو بوده‌ایم. چرا که هر چه ساخت از هیچ ساخت؛ چرا که چهل سال پیش از کارگری در یک کارگاه کوچک کیک‌سازی شروع کرد اما ساختن یک امپراتوری بزرگ اقتصادی را هدف گرفته بود. او به افق‌های باز و فراخ، ‌می‌نگریست و توانسته بود گریبان خویش را از تنگنای شیوه‌های سنتی و محافظه‌کارانه مدیریتی رهایی بخشد. در سرزمینی که همه به شهرو دیار خود وابسته اند او به اصفهان مهاجرت کرد و دیار غربت را به دیاری آشنا بدل ساخت و کاری کرد کارستان که همه چشم‌ها را ربود و یک تنه دو واحد از بزرگترین بنگاههای اقتصادی استان را در حوزه صنایع غذایی پایه‌گذاری و هزاران اشتغال ایجاد کرد.
متاسفانه همچون همه خیره‌سری‌ها و بدشگونی‌هایی که عالم سیاست برای این کشور داشته است، در برآمدن و برافتادن دولت‌ها، و بی ثباتی ها و گاه بی قانونی های حاصل از این گردش دوران، موسی خانی نیز گرفتار توفان ویرانگرِ آشوب در شرایط اقتصادی و سیاسی ایران شد. نخست برگهایش ریخت، سپس شاخه هایش را شکستند و آنگاه تن تنومندش بر خاک افتاد. بی‌گمان موسی‌خانی نیز همانند هر انسان دیگری در تصمیمات اقتصادی خویش دچار اشتباهاتی شده است. اما تفاوت است میان جامعه‌ای که وقتی کارآفرینش اشتباه می‌کند و به مشکلاتی در می‌افتد به حمایت از او بر می‌خیزد، تا جامعه‌ای که وقتی کارآفرینش، تصمیمی اشتباه گرفت یا در گردش روزگار به مشکلاتی برخورد و دوران شکوفایی‌اش به پایان رسید، نه تنها او را رها می‌کند بلکه در راه نجات او هم سنگ اندازی می‌کند. آری اگر چند سال پیش که شورای اداری استان اصفهان از بودجه نجات بنگاههای مشکل‌دار برای او هم سهمی درنظر گرفته بود، تنگ نظری و سیاست بازی نکرده بودند و مصوبه شورا اجرا شده بود، شاید اکنون موسی‌خانی و صنعت موسی‌خانی همچنان زنده بود. و این همان موسی‌خانی بود که در طول چهل سال فعالیت اقتصادی‌اش دهها موسسه خیریه را تاسیس و حمایت کرد. اما وقتی خودش نیازمند دست خیر دیگران بود او را رها کردیم.

موسی خانی با تحمل تندباد حوادث ویرانگری که در این سالها دمید به نماد مظلومیت کارآفرینی در این دیار تبدیل شد. کارآفرینان این دیار مظلومند زیرا هنوز هستندکسانی که تفاوت میان یک کارآفرین نوآور را با یک رانت‌خوار سیری‌ناپذیر یا اشراف‌زاده ثروتمند نمی‌دانند. مظلومند چون هیچ دست یاری رسانی پیرامون خود نمی بینند، بلکه هر دستی می‌بینند یا یاری خواه است یا مطالبه‌گر. مظلومند چون هنوز بسیاری از دولتمردان ما نمی‌دانند که سرمایه اصلی برای جهش اقتصادی در هر کشوری بویژه اقتصاد رکود زده ما، کارآفرینان ریسک پذیر، صبور و نوآورند نه منابع نفت وگاز و کانسارهای رنگارنگی که آنها را دچار غرور و سرمستی می‌کند و از توجه به گنج‌های نهفته در میان شهروندان غافل می‌سازد. بنابراین کارافرین را نباید با ارزش پول سنجید و او را به خاطر شکست‌هایی که بخش اعظم آن ناشی از بی‌ثباتی‌ها و سوء مدیریت کلان اقتصادی کشور بوده است مقصر دانست. مظلومند چون کودکان ما نام بسیاری از بازیگران، خوانندگان و فوتبالیست‌های داخلی و جهانی را می شناسند ولی هیچ نامی از هیچ کارآفرین ایرانی در ذهن آنها ننشانده‌ایم. مظلومند چون در دنیایی که همه به کوچکی خو گرفته اند آدم های بزرگ را برنمی‌تابیم. مظلومند چون در عصری که پی‌درپی فسادهای افسانه‌ای پدیدار می‌شود بازشناسی یک کارآفرین حقیقی از یک رانت‌خوار فاسد کاری بس دشوار است.

مظلومند چون هنوز نظام مالیاتی ما به این باور نرسیده است کارآفرینان بار سنگین مستمری ایام بیکاری نیروی کار را از دوش دولت‌ها بر‌می‌دارند و بر دوش خویش می گذارند. مظلومند چون هنوز نظام بیمه و بانک ما نمی‌داند که در دوران رکود اقتصادی باید به حمایت از کارآفرینان برخیزند نه آن‌که فشار برای بازپس گیری بدهی‌های کارافرینان را بیفزایند و آنان را زمین‌گیر و محاکمه و زندانی کند. مظلومند چون قوه قضاییه ما نمی‌داند که زندانی کردن یک کارآفرین مانند تخریب کردن یک اثر باستانی است که عمرهایی و هزینه‌های گزافی برای ساخت آن صرف شده است. مظلومند چون بر خلاف همه دنیا، قانون ورشکستگی در این دیار به یک قانون مهجور و صوری و ناکارآمد تبدیل شده است و به همین علت باعث شده است که وقتی کارآفرینی در مسیر پر از مخاطره‌ی خویش ناکام می‌ماند محکوم به نابودی است و اجازه شروع دوباره نخواهد داشت. مظلومند چون مردم ما هنوز در داوری خویش در مورد آنان، بین قصور و تقصیر تفاوتی نمی‌گذارند و اگر کارآفرینی شکست خورد به جای آن که انگشت اتهام را به سوی شرایط و عوامل بیرونی نشانه روند که کارآفرین را به سوی شکست سوق داده است، به سوی شخص کارآفرین نشانه می‌روند. مظلومند چون دولت‌های ما اغراض سیاسی خود را در برخورد با کارآفرینان نیز سرایت می‌دهند.

و سرانجام کارآفرینان ما مظلومند زیرا هنوز دانشگاههای ما احساس مسئولیت نمی‌کنند تا بستر افکار عمومی را برای پیشروی کارآفرینان به سوی افق‌های مبارک هموار و سازگار کنند و دانش خویش را در جهت تصحیح و تقویت عملکرد کارآفرینان به کار نمی‌گیرند. فراموش نکنیم که هشتاد سال از تاسیس نظام دانشگاهی ما می گذرد اما هنوز ما هیچ رشته‌ای برای آموزش، تقویت و مشاوره به کارآفرینان تاسیس نکرده ‌ایم.

روان مرحوم موسی‌خانی شاد باد که در مسیر فعالیت کارآفرینانه‌ی خود داغ همه این نابه‌سامانی‌ها و نارسایی‌های اجتماعی، سیاسی، قانونی و علمی را بر پیکر خویش آزمود و مظلومانه و در سکوت تحمل کرد تا هنگامی که مرگ، او را رهایی بخشید. ما او را نماد مظلومیت کارآفرینی در ایران می‌دانیم. شک نکنیم تا زمانی که نظام تدبیر در این کشور برای حمایت، اعاده حیثیت و تجلیل از کارآفرینانی همچون مرحوم موسی‌خانی تدبیری نیندیشد و سازوکاری طراحی نکند، کارآفرینی در این دیار، جانی نخواهد گرفت. مطمئن باشیم تا زمانی که از جهادگر اقتصادی چون مرحوم موسی‌خانی اعاده حیثیت و تجلیل نکنیم و تندیس او را در میدان شهر مان برپا نکنیم یا خیابانی را به یاد او نام نگذاریم، هرگز کارآفرینی در این دیار ریشه نخواهد گرفت. روانش شاد و راهش پر رهرو باد

اعدام جسمی فرخ رو پارسا

فرخ‌رو پارسا که سال ۱۳۰۱ در قم متولد شده بود، ابتدا معلم زیست‌شناسی بود و بعدها در رشته پزشکی تحصیلاتش را به پایان رساند و در دوران صدارت امیر عباس هویدا به وزارت آموزش و پرورش منصوب شد. او وضعیت تحصیل در مدارس ایران و آموزش و پرورش دختران ایرانی را بهبود بخشید.

پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵٩ روزنامه کیهان نوشت: «ساعت یک ونیم بامداد امروز فرخ‌رو پارسا تیرباران ‏شد.»

اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخ‌روپارسا دستگیر شد. دادگاه انقلاب به ریاست صادق خلخالی او را به اتهاماتی مانند «ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش و پرورش و همکاری مؤثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران» محاکمه و به اعدام محکوم کرد.

دادگاه انقلاب به اسناد ساواک ارجاع داده و ادعا کرده بود که فرخ‌رو پارسا در جمع مدیران مدارس مذهبی به حجاب مدیران زن خرده گرفته و به مدیران محجبه توهین کرده است. فرخ‌رو پارسا این ادعا را رد کرد و گفت: «من در آن جلسه در مورد حجاب زنان گفتم که حجاب نباید مانع فعالیت‌های اجتماعی زنان گردد. در آن زمان دختران مدارس مذهبی در فعالیت‌های ورزشی اصلاً شرکت نمی‌کردند. من در تمام بخشنامه‌های خود زنان را به پوشیدن لباس‌های سنگین و با حجاب دعوت می‌کردم.»

یکی دیگر از اتهامات او تلاش برای حذف کتاب‌های تعلیمات دینی و آموزش قرآن از مدارس ایران بود. فرخ‌رو پارسا در پاسخ به این اتهام گفته بود: «در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیت‌الله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتاب‌های لازم را تهیه نمایند.»

او پیش از آنکه اعدام شود، در وصیت‌نامه‌اش نوشت: «دادگاه میان زنان و مردان تفاوت زیادی می‌گذرد. امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد.»

مرده‌ شوی‌ها از شستن جسد فرخ‌رو پارسا که به نام مفسد فی‌الارض اعدام شده بود خودداری کردند. زنان خانواده پیکر او را شستند. سه تیر به زیر سینه‌ او اصابت کرده و از پشت بدنش خارج شده بود.