اشکال از سحر قریشی نیست. اشکال از یک فرهنگ است که بیمار و در حال مرگ است و از انسانیت تهی شده است

سحر قریشی هم مانند بسیاری دیگر در ایران ثمره یک فرهنگ بیمار اسلامی است که در آن اثری از انسانیت وجود ندارد. فرهنگی که به جای همزیستی در آن رقابت و چشم و هم چشمی است. فرهنگی که در آن انسانیت به خودی خود دارای ارزش نیست, بلکه ظاهر و مقام و پول و وجهه اجتماعی مهم تر از خود انسانیت شده است.

ما با فرهنگی بیمار روبرو هستیم که هرگز کار شرافتمندانه و سخت کوشی را پاداش نمی دهد بلکه رانت خواری و غارت را هنر می داند. فرهنگی که کار کردن را فضیلت نمی داند ثروت و زرق و برق را فضیلت می داند. فرهنگی که تن پروری آخوند و ملا و آیت الله را پاداش می دهد و ارج می نهد.

در فرهنگ ما احترام به کسانی که زحمت می کشند و جامعه را می سازند مانند نانوا و پارکبان و کارگر و بنا و کشاورز و لوله کش و برقکار و نظافتچی منزل نه تنها گذاشته نمی شود بلکه آنها رل بخشی از یک طبقه پایین به حساب می آورند. و این بزرگترین نشان عقب ماندگی فرهنگی و نرسیدن به دوران مدرن و تمدن است.

در دوران مدرن امروز و در دنیای متمدن انسان به خودی خود احترام دارد و مهم نیست که شما دکترا دارید یا اصلا سواد ندارید و مهم نیست که شما پارکبان هستید یا رئیس جمهور. کسانی که سخت کار می کنند بالاترین احترام را دارند و اصلا هم مهم نیست که آن کار چیست. مفید بودن برای اجتماع و بشریت و مهربانی با حیوانات و مهربانی با انسانها و سخت کوشی فضیلت های دنیای مدرن هستند نه پول و ثروت و لباس و ظاهر زیبا.

اگر می خواهیم به توسعه یافتگی و مدرنیته برسیم راهی به غیر از آموختن اخلاقیات مدرن و انسانی و ارزشهای مدرن و انسانی نداریم.

شاید من سحر قریشی را به خوبی شما نشناسم
ولی کاملا موافقم که فرهنگ ایرانی ها مریض و ناقص است و مثل یک بیمار رو به فوت در آی سی یو احتیاج به احیا شدن دارد یا اینکه می افتد و می میرد.
این اشکال زمان شاه هم وجود داشت و اصلا این انقلاب به دلیل همین فرهنگ مریض جرقه خورد.
اگر خمینی نمی گفت همه چیز مجانی می شود مشتی مردم مفت خور و فرصت طلب پشتش جمع نمی شدند.
الحق که خمینی این مردم را خوب می شناخت و خوب هم به حسابشون رسید. از این نظر با نوه پدر سوخته اش موافقم که در ک.ون دریدگی خمینی یک نابغه بود.
در فرهنگ علیل ایرانی همه می خوان مثل میلیاردرهای سریال دالاس تو نعمت و فراوانی زندگی و عیش و نوش کنند. صبحها به غربی ها و آدم های کار درست فحش بدهند. ظهر نماز جماعت بخونند و دست ملا را ببوسند تا دزدی هایشان را حلال کند. عصر سفره حضرت عباس بندازن و شب برن عرق خوری و تریاک کشی و در مورد جنایات امپریالیسم تو فلسطین بحث کنند و مناظره راه بیندازند.
فرهنگ ایرانی یک آش بی نمک و بی مزه ای است از مشتی تضاد بی هویتی و دوگانه گویی هایی که نه سر دارد و نه ته و جز چشم و هم چشمی و مادی گرایی هیچ جذبه و اصالتی درش نیست.
این خصلت، خصلت افراد یا مردمی است که گم شده اند و نه آنقدر عقل و درایت دارند که هویت جدیدی برای خود دست و پا کنند و نه آنقدر عزت نفس و اراده دارند که غلط را تشخیص و از خود دفع کنند.
بهترین راه نجات در رفتن است چون واقعا معلوم نیست آیا این مردم درایت نجات خود را دارند یا آنقدر در جهل مرکب دست و پا می زنند تا منقرض شوند.