کسروی باور داشت که اسلام و تشیع اصلاحپذیر و ترمیمشدنی نیستند و باید برانداخته شوند. در نگاه کسروی اسلام و نهاد روحانیتِ اسلامی سرچشمهی بدبختیها و پسرفتهای ایران هستند. زینرو هرکه میخواست از تشیع دفاع کند در مقابل کوششهایی قرار میگرفت که کسروی برای ریشهکنیِ تشیع و اسلام انجام میداد.
کسروی تشخیص داد که مقابله با استدلالهای اصلاحگران که تفسیری مدرن از اسلام ارائه میدهند دشوارتر از مقابله با متولیان سنتی و محافظهکار دین رسمی است. کسروی و سنگلجی در برخی زمینهها همنظر هستند اما این واقعیت که سنگلجی از نقدهایش نسبت به تشیعِ موجود نتیجه نمیگیرد که لازم است تشیع را کنار گذاشت برای کسروی چالشی نظری و برنامهریزیشده بود. طبیعتاً سنگلجی در نقطهی مقابل کسروی قرار میگرفت چراکه خود را اصلاحگر میدانست و میخواست تشیع را با زدون انحرافهایی که بر آن افزوده شده بود احیا کند.
کسروی معتقد بود ایدهی اصلاح دین، که از زمان سیدجمالالدین اسدآبادی و محمد عبده رایج شده بود، برخی از روحانیان را به سمت اصلاحگری کشانده است. او معتقد بود که این گروه از روحانیان خود را «مصلح» میشمرند و مدعی هستند که با زدودنِ آلودگیها و انحرافها «مذهب را به اصلش برگردانند».
بنابراین در نظر او هدف مصلحان چیزی جز تقویت مذهب نبود. در نظر کسروی که اسلام را جملگی کنار گذاشته بود و آن را اعتقادی غیرمذهبی میدانست که اصلاحپذیر نیست، هر نیکخواهی وظیفه داشت اسلام را براندازد نه آنکه آن را تبلیغ کند.
منبع: کتاب ما چه میخواهیم؟, کتاب اصلاحات شیعی در ایران