أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ
(سوره فتح آیه ۲۹)
وقتی پیامبر اسلام برای اعتراف گرفتن شکنجه میکرد
شاید این مطالب باعث باد کردن رگ گردن شما یا عصبانیت فراوان شما بشود. اما حقیقت را باید گفت. اینکه نظام اسلامی ایران خیلی ضد انسانی و جنایتکار است شکی در آن نیست، اما اسلامی بودن آن را نمیشود انکار کرد. حداقل میتوان گفت که حکومت ایران با درصد خیلی بالایی اسلامی است و میتوان مصداق هر حرکت آن را در فقه و تاریخ اسلام جستجو کرد.
طبق منابع معتبر و محکم اسلامی پیامبر اسلام در پایان جنگ خیبر، شخصی با نام «كنانة بن ربيع» را برای اعتراف مکان
جواهراتش به دست شکنجهگر میسپارد. گزارش سه مورخ را با هم میخوانیم :
هنگامى كه پيامبر (ص) بر نطاة پيروز شدند، كنانة بن ابى الحقيق به هلاك و نابودى خود يقين كرد و مردم نطاة را هم ترس فرا گرفته بود. كنانه آن پوست شتر را كه محتوى زر و زيورهايشان بود، شبانه در خرابهاى زير خاك پنهان كرد و كسى او را نديده بود. خرابه مذكور در منطقه كتيبه بود و همانجا بود كه ثعلبه هر سپيده دم كنانه را مىديد كه اطراف آن گردش مىكند. پيامبر (ص)، زبير بن عوّام را همراه تنى چند از مسلمانان با ثعلبه به آن خرابه فرستاد، و آنجا را كندند و آن گنج را به دست آوردند. و هم گفته شده است كه خداوند متعال رسول خود را به آن گنج رهنمايى فرمود. چون اين گنج پيدا شد، پيامبر (ص) دستور فرمود زبير كنانه را شكنجه دهد تا هر چه كه پيش او است به دست آورد. زبير كنانه را شكنجه داد، حتى سنگ آتشزنهاى را روى سينه او گذاشت. سپس پيامبر (ص) به زبير دستور دادند تا كنانه را به محمد بن مسلمه بسپارد تا او را در مقابل خون برادرش محمود بن مسلمه بكشد، و محمد بن مسلمه او را كشت. و هم دستور فرمود تا برادر ديگر را هم شكنجه دهند، و سپس او را به وارثان بشر بن براء سپرد تا به عوض خون او بكشندش و او هم كشته شد. و گويند گردنش را زدند. پيامبر (ص) در قبال اين كار آنها اموالشان را حلال كرد و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفت.
منبع:مغازى تاريخ جنگهاى پيامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م ۲۰۷)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، چ دوم، ۱۳۶۹ش. ص:۵۱۳.
پس مردى بيامد و بر كنانة بن [ابى] الحقيق غمز كرد و گفت: اين داند كه گنج بنى نضير كجا نهاده است. پيغمبر او را بخواند. او منكر شد، و هر چند گفتند مقّر نيامد. پس به روان پدرش سوگند دادند. او سوگند نخورد و مقر نيامد. پس مردى ديگر از آن اسيران جهودان بيامد و بر وى غمز كرد و گفت: اينجا بر در اين حصار يكى ويرانه هست، من كنانه را ديدمى هر روز بامداد كه بر گرد آن ويرانه همىگشتى، پيغمبر او را بخواند و بپرسيد. او مقر نيامد. پيغمبر گفت: اگر اين ويرانه بكنم و آن گنج بيابم ترا بكشم. كنانه گفت: روا است. پس آن ويرانهها بكندند و از آن گنجها لختى بيافتند. پيغمبر از آن خواستههاى ديگر طلب كرد، او مقّر نيامد. زبير بن العوّام را بخواند و گفت: او را عذاب همى كن تا مقر آيد يا بميرد. زبير او را دست و پاى ببست و بخوابانيد و آتش زنه بر روى او و بر ريشش همى زدى تا همه [اندام] او بسوخت و هم مقّر نيامد. زبير دانست كه او به مرگ نزديك آمد، پيش پيغمبر آمد و او را بگفت. پيغمبر گفت شو و او را به محمّد بن مسلمه ده تا به جاى برادرش بكشد. و محمّد بن مسلمه را برادرى بود نامش محمود بن مسلمه بر در آن حصار نخستين كشته شده بود. پس محمّد بن مسلمه كنانه را بستد و به جاى برادر بكشت.
منبع: تاريخنامه طبرى ، گردانيده منسوب به بلعمى (ق ۴)، تحقيق محمد روشن، تهران، جلد ۱و۲ سروش، چ دوم، ۱۳۷۸ش، جلد ۳،۴،۵ البرز، چ ۳، ۱۳۷۳ش. ج۳،ص:۲۳۳.
و كنانة بن الرّبيع كه شوهر صفيّه بود أسير كردند و او را پيش پيغمبر، عليه السّلام آوردند و گنجهاى قوم بنى النّضير بدست وى بود كه ايشان به وديعت پيش وى نهاده بودند، و سيّد، عليه السّلام، از وى مىپرسيد تا نشان آن گنجها بدهد و بگويد كه كجا مدفونست، و وى إنكار مىنمود و مىگفت كه: من خبر از ان ندارم، و هر چند كه سيّد، عليه السّلام، با وى مىگفت تا إقرار كند و نشان بدهد، البتّه إقرار نمىكرد. پس يكى هم از يهود خيبر پيش سيّد، عليه السّلام، آمد و خبر آن گنجها از وى بپرسيد، وى گفت: من نمىدانم، ليكن كنانة بن الرّبيع هر وقتى يا هر روزى مىديدم كه برفتى و گرد آن خربه برآمدى و چيزى از آن جايگاه طلب كردى، اكنون گمان چنان مىبرم كه گنجها هم آنجا مدفونست. پس سيّد، عليه السّلام، ديگر بار كنانة بن الرّبيع پيش خود خواند و او را گفت: اگر نشانه اين گنجها كه تو إنكار مىكنى پيش تو بيابم، ترا بكشم؟ گفت: بلى. بعد از ان سيّد، عليه السّلام، بفرمود تا آن خربه كه يهودى نشان داده بود بكندند و بجستند و گنجها بعضى در آن خربه بيافتند. پس سيّد، عليه السّلام، كنانه ديگر بار بخواند و او را گفت: اكنون بگوى تا بقيّت اين گنجها كجا پنهان كردهاى؟ و كنانه هم إبا كرد، و إنكار نمود . پس سيّد، عليه السّلام، زبير بن العوام را بفرمود تا او را عذاب مىكند تا آن وقت كه إقرار بكند. و زبير او را عقوبت مىكرد و هيچ إقرارى نمىكرد. پس سيّد، عليه السّلام، او را به محمّد [بن] مسلمه داد تا وى را بعوض برادر خود محمود بن مسلمه باز كشد. پس محمّد برخاست و وى را در حال گردن بزد.
منبع: سيرت رسول الله، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى قاضى ابرقوه (م ۶۲۳)، تحقيق اصغر مهدوى، تهران، خوارزمى، چ سوم، ۱۳۷۷ش. ج۲،ص:۸۳۰.